از خودتان پرسیده اید
چرا اینهمه مزدور تحویل رژیم می دهید؟ در تاریخ کدام نیروی سیاسی مبارز و جان برکف
این همه مزدور و خائن تحویل دشمن داده است؟ یک جنبش را به من معرفی کنید. ( ننگ
نامۀ موسوم به گزارش نَود و دو، صفحۀ چهل).
ایضا شاعر سابقا دوست
داشتنی ما در پاسخ به مقالۀ یکی از هواداران مقاومت آورده است که:
این
بزرگوارنخست باید کمی تامل و تدبربفرماید که فارغ از هر چیز چرامحافظ اول مقام
رهبری که با مسلسل پر،سالها پشت سر او در همه حال، در حال محافظت و مورد اعتماد صد
در صد بود،متاسفانه باید به سوی رژیم آخوندی بار سفر بندد و همسرش آن سینگلتون که(
قبل از ازدواج)سالها عضو انجمن هواداران مجاهدین در لندن و پیک مخصوص میان
لندن و پاریس بود در کنار همسر، به دشمن شماره یک مجاهدین تبدیل شود.
همچنین باید پرسید که سعید
شاهسوندی که در سال هزار وسیصد وشصت چهار در حالیکه اعضای قدیمی و ارجمندی مثل
محمد سیدی کاشانی و مهدی فیروزیان و... در موضع معاون مرکزیت قرار گرفتند چرا باید
با تائید شخص رهبران در موضع مرکزیت کامل قرار گیرد و بعدها با عبور از ماجرائی که
بارها مجاهدین در باره آن نوشته اند چنین سرنوشتی پیدا کند.....
اصل قضیّه یکی است و نمی دانم هردو
همزمان با هم به نتایج فوق رسیده اند یا اینکه یکی از روی دست دیگری کپی برداری
کرده است. امّا ظاهرا تقاص بریدگی و وادادگی و بعدش هم سر از فاضلاب در آوردنِ
آدمهای سست عنصر را هم باید رهبر یک مقاومت پس بدهد! اینرا آدمهایی می گویند که خودشان را اهل استدلال و منطق معرفی می
کنند. مسعود رجوی از کجا باید بداند که آقای ایکس که به قول شما با مسلسل پر سالها
پشت سر او بوده و مورد اعتماد صد درصد، یک روزی آلوده به نجاسات وزارت اطلاعات
آخوندی خواهد شد و یا آقای ایگرک که در موضع مرکزیّت کامل قرار گرفته بوده، سرانجامش
اینگونه با پادویی برای سربازان بدنام، پیوند خواهد خورد؟! نکند حضرات معتقد به
قصاص قبل از جنایتند؟!
حضرت نوح که معرّف حضورتان هستند؟
از زمرۀ پیامبران اولی العزم است. می گویند زمانی که سوار کشتی می شد دریافت که
یکی از پسرانش سوار نشده است. او را صدا کرد. اما پسر پاسخ داد که من به یکی از
کوه ها پناه می برم تا مرا از خطر آب حفظ کند. نوح هرگز این احتمال را نمی داد که پسرش
در باطنِ دل، کفر پنهان کرده باشد. یعنی پیامبر بزرگ خدا از آنچه در دل فرزند خود
می گذشت، خبر نداشت. یعنی می شود حتّی فرزند یک پیامبر عظیم الشان بود و به بیراهه
رفت چه برسد به کسی که پشت سر مسعود رجوی با سلاح پر، مسئولیِّت محافظت از او را عهده دار بوده است.
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی
چند پی نیکان گرفت و مردم شد
اگر هم پاسخ این است
که عکس العملها برآیند عملهایند و واکنش
موجودات فرو رفته در گنداب حکومت آخوندی، زائیدۀ کُنشهاست ، باید یادآور شد که
نیروی مبارز و ضد دیکتاتوری، حتّی اگر راه مبارزه را به هر دلیل اشتباه انتخاب
کرده باشد، اگر هنوز به براندازی و فروریختن برج و باروی استبداد و به آزادی، مؤمن
و معتقد باشد، هرگز دچار یک چرخش صد و هشتاد درجه یی نخواهد شد و در نقطۀ مقابل
قرار نخواهد گرفت. مگر اینکه ابتداء از عناصر لازم و با ارزشی به نامهای شرف و وجدان،
خالی و تهی گشته باشد. کسی که یک روز در جبهۀ خلق می رزمد و روز دیگر زیر بیرق ضدّ
خلق سینه می زند، از ثبات شخصیّت و تعادل ذهنی و روحی برخوردار نیست. حتّی اگر
تافتۀ جدا بافته باشد و از سقف آسمان بر زمین جلوس کرده باشد.
بحث نان و نمک خوردن
و نمکدان شکستن و خیانت، قدمتی طولانی در دوران زندگی بشر بر روی این کرۀ خاکی
دارد. داستان عیسی مسیح و یهودا در انجیل بر این نکته مُهر تائید می زند.
مسیح در بارۀ یهودا
در شام آخر گفت: کسی که با من نان خورده است، به من خیانت می کند. پطروس به مسیح
نزدیک شد و پرسید: آن شخص کیست؟ مسیح لقمه یی گرفت و در دهان یهودا گذاشت....
دوستان سابق اگر در
دوران نوح و یا عیسی مسیح زندگی می کردند،
نوح را بخاطر نشناختن ماهیّت و ذات فرزند خویش و عیسی را به دلیل عضوگیری عنصر
خیانتکاری به نام یهودا، مورد تخطئه قرار داده و به صلیب و صلّابۀ قلمی می
کشاندند.
یک پدیدۀ انکار
ناپذیر تلخ تاریخی:
با مروری بر تاریخ
سرزمینمان به آسانی می شود به این نتیجه رسید که همیشه در مقابل جانبازیها،
رشادتها و فداکاریهای مردم ایران و رهبران واقعی شان، بوده اند خیانتکاران
خودفروشی که سرزمین آباء و اجدادی و مبارزینش را به پشیزی فروخته و از هیچ رذالتی هم فروگذاری نکرده اند. باعث تاسف
فراوان است که میهن ما آنقدر که از جانب خیانتکاران در لباس خودی آسیب دیده، توسط
دشمن خارجی مورد تهدید واقع نشده است. این بیت می تواند زبانِ حالِ همیشۀ تاریخ
این سرزمین باشد:
من از بیگانگان هرگز ننالم.......که
با من هر چه کرد آن آشنا کرد.
آریوبرزن سردار دلاور
ایرانی با تعدادی قلیل از سپاهیان خویش به (روایتی) مدت چهل و هشت روز راه را در
تنگ تکاب بر اسکندر و خیل عظیم سپاهیان بی شمار او بست. اسکندر که پس از فتح و
فتوح فراوان به این تنگه رسیده بود، انتظار چنین مقاومتی را نداشت و به این جهت
عرصه را برخود و سپاهیانش بسیار تنگ می دید. شاید این مقاومت اگر طولانی تر می شد،
به بازسازی نیروهای پراکنده ایرانی ها و گسیل آنها به منطقۀ نبرد می انجامید و
تاریخ به گونه یی دیگر رقم می خورد. امّا خیانت یک چوپانِ ایرانی که بیراهه یی را
به سپاهیان اسکندر نشان داد و او را به پشت خط سپاه آریوبرزن راهنمایی نمود، تمامی امیدها و آرزوها
را نقش بر آب کرد. راست یا دروغ، می گویند که آن ایرانی به جرم خیانت به مردم و
سرزمینش به فرمان اسکندر به قتل رسید.
مگر غیر از این است که بابک آن یل سرفراز
کوهستانهای بذ، ایستاده در مقابل ظلم و جنایتهای خلفای عباسی را یک ایرانی به نام
افشین و زنجیره یی از خیانتها و خباثتها به بند کشید و دست بسته روانۀ قصرهای پر
از ننگ و نیرنگ بغداد نمود؟ عاقبتِ افشین هم ظاهرا درس عبرتی برای سایرین نشد. او
به دستور معتصم، خلیفۀ عباسی از گرسنگی به هلاکت رسید.
میرزا محمّد تقی خان
فراهانی ملقّب به امیرکبیر را بیش از دسائس استعماری، توطئه های آدمهای حقیر و
خیانت پیشه به کشتن داد. مُهر و امضایش هم کار پادشاهی جاهل و خودخواه بود تا
ایرانِ آن دوران از مردی بزرگ و انسانی شریف که دل در گرو رهایی ملّت، از قید و
بندهای استبدادی واستعماری بسته بود، از دست بدهد و این قوم بیش از پیش در گرداب مذلّت
و درماندگی فرو افتد.
راستی اگر خیانت توده
نفتی ها، کاشانی های مرتجع و جنایتهای شعبان بی مخ ها و نظامیّان، یعنی کسانی که لباس
مقدس نگاهبانی از ایران و ایرانی را بر تن داشتند، نبود، آیا استعمار به همین
سادگی موفق می شد مردی را که تمام همّ و غمّش، ایران و مردمش بود، آنگونه به بند
بکشاند و بزرگترین فرصت ایجاد یک دموکراسی را در آن مقطع از تاریخ، از مردم و میهن
ما سلب نماید؟
آیا طنین فریادهای
مصدق کبیر در بیدادگاه شاه را کسانی که امروز تمامی توان و استعدادهای ذاتی شان را
به کار گرفته اند تا با هدف قرار دادنِ سرِ یک مقاومت، جنبش را به بیراهه بکشانند،
می شنوند که گفت: نگذارید بگویند کسی را که استعمار از عهده اش بر نیامد، خودشان
با دست خود به بند کشیده و محاکمه می کنند.(نقل به مضمون).
جنبش سردار جنگل:
متاسفانه و شوربختانه
بند ناف جنبشهای آزادیخواهانه و ضدّ استعماری ملّت ایران را با خیانت، بریده اند.
داستانِ مردم و سرزمین ما داستان غم انگیز همان عقاب بلند پرواز ناصرو خسرو است که
برای به زیر کشیدنش، باید از پر همنوعانش در ساختن تیر بلا و هلاکت استفاده می شد.
یعنی بابک ایرانی را باید با افشینِ ایرانی از میان برداشت.
چون نیک نظر کرد پَر
خویش در آن دید........گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
استعمار با آنهمه
توان و قدرت اهریمنی اش، اگر خائنانِ فرورفته در لباس خودی به یاری اش نشتابند،
قدم از قدم نمی تواند بردارد. زاهدی ها و نصیریها و شعبان بی مخها اگر منافع ایران
و ایرانی را مدّ نظر داشتند، مصدّق کبیر پایه های یک دموکراسی ایده آل را در ایران
پی ریخته بود و ما امروز شاهد خمینی ملعون و میراث هولناکِ ارتجاعی اش در
سرزمینمان نبودیم.
داستانِ میرزای جنگل
نیز از همین مقوله است. او پیش از اینکه مقهور رضا خان و نیروهای استعماری شود،
کاری ترین ضربه ها را از باصطلاح خودی ها خورده بود. همانها بودند که اکثرا ابتداء
بعنوان مبارزینی دوآتشه در کنار میرزا ایستادند و سپس در سخت ترین شرایط، پشتش را
خالی کردند و به اردوگاه دشمن پیوستند و یا تسلیم شدند. خیانت و وادادگی تعدادی از
منسوبینِ نهضتِ جنگل، بیانگر این نکته است که هیچ جنبشی در ایران از شرّ همرهان
سست عناصر و خائن مصون و محفوظ نبوده است. چه در راس و چه در بدنه. متاسفانه
مقاومت امروز ملت ایران نیز از این قاعدۀ شوم و نفرت انگیز مستثنی نیست. چه آنکه
به قول شما در مرکزیّت سازمان قرار داشته و چه کسانی که با مجاهدین فقط یکبار
فالوده خورده اند. مولانا بیخود و بی جهت دست به دامن شیر خدا نشده است.
زین همرهان سست عناصر
دلم گرفت..........شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
مرور کوتاهی بر بعضی
از خائنان نهضت جنگل:
احسان الله خان: از همراهان میرزا بود
و زمانی که کمیته انقلاب در رشت تشکیل شد، از زمامداران انقلاب و عضو کمیته آن
گردید و تا ستاد ارتش انقلاب به نام آرمیا، عضویت یافت. او قبلا در تهران مرتکب
قتل شده بود و سپس به جنگل پناه آورده بود. جنگلیان به خاطر پناهنده شدن، او را
تحویل ندادند. امّا مثال گرگ زاده عاقبت گرگ شود، در مورد او مصداق کامل پیدا کرد
و او در مراحل بعد ماهیّـت خود را نشان داد.
با میرزا درگیر شد و تبدیل به دشمن سرسخت او
گردید و تنها به این اکتفاء نکرده، با نیرنگ و دورویی باعث شد تا رهبران نهضت رو
در روی هم قرار گیرند. همچنین با کنسول شوروی در طالش به صورت محرمانه ملاقات داشت
و در توطئه های گوناگون علیه نهضت و رهبر آن میرزا کوچک خان، نقش ایفا
کرد.(ابراهیم فخرایی،سردار جنگل میرزا کوچک خان،ص366 و 420 ). میرزا پیشتر لاهیجان
و تنکابن را با دوهزار مرد مسلح زیر نظر او قرار داده بود. ( احتمالا میرزا سواد
نداشته که نوشتۀ روی پیشانی احسان الله خان را که نوشته بود مزدور و خائن
بخواند!).
حیدر عمو اوغلی: در روسیه به دنیا
آمده بود و اصالت ایرانی نداشت. یک کمونیست دو آتشه بود و قصدش این بود که ماهیّـت
نهضت جنگل را تغییر داده، مارکسیستی کند.( شاهپور آلیانی، نهضت جنگل و معین
الرّعایا ص 59 ). تشابه تاریخی را ببینید.
او نیز به عضویت
کمیته انقلاب در آمده و کمیسر خارجه جمهوری گیلان گردید امّا مرزهای خیانت و دنائت
را چنان به سرعت در نِوردید که در توطئۀ کودتا علیه سردار نقش فعال داشت و در صدد
ترور او برآمد.
پس از دستگیری در
روستای مسجد پیش، در بین ایل و قبیله آلیانی نگهداری گردید تا محاکمه شود. افراد
قبیلۀ مزبور پس از شهادت میرزا و پایان نهضت جنگل، او را خفه و در همان روستا دفن
نمودند. (ابراهیم فخرایی،سردار جنگل میرزا کوچک،ص،422 ).
خالو قربان: او اصالتا کُرد بود و
درنهضت چنان نفوذ و قدرتی پیدا نمود که فرماندهی بخشی از نیروهای جنگل (حدود هشتصد
نفر) را بر عهده گرفت. علاوه بر رشت و سیاهرود، حکومت شهر انزلی را نیز به دست
آورد. عضو کمیته انقلاب بود و در جمهوری گیلان سِمت کمیسر جنگ را داشت.
او نیز در کودتا علیه
میرزا شرکت داشت. (ابراهیم فخرایی،سردار جنگل میرزا کوچک،ص،321 )
کینۀ شتری اش نسبت به
سردار جنگل، باعث شد تا اصل و ماهیّـت ذاتی خویش را با پیوستن به نیروهای دولتی،
آشکار نموده و به آنان در مبارزه با نهضت جنگل، کمکهای شایانی نمود.
در بخشی از نامه یی
که میرزا خطاب به او و احسان الله خان نوشته است آمده:
شما را دوستانی می
دانم سهو کرده که در نتیجۀ سهو شما، آزادی ایران خفه شده است. انقلاب شکست خورده و
ایران به آغوش اجنبی انداخته شده است. نفرت عامّه به سوی شما متوجّه و زحماتتان را
بر باد داده است و شما هنوز در مقام جبران این سهوها، برنیامده اید. (ابراهیم فخرایی،سردار
جنگل میرزا کوچک،ص،319 ).
این خالو قربان همان
کسی است که برای تقرّب بیشتر و به منظور ابراز سرسپردگی اش به رضا خان، سر بریدۀ
میرزا کوچک را به تهران برد و تحویل رضاخان میرپنج داد.
دکتر حشمت: او انسانی وارسته و
نیکو خصال بود امّا روحا و جسما ویژگی یک
فرد انقلابی و مبارز را نداشت. سرانجام خسته و ناتوان شد و خود را تسلیم نمود.
دکتر حشمت نیرنگ و فریب رضا خان را که وعده داده بود در صورت تسلیم، او را برای
ادامۀ تحصیل به اروپا خواهد فرستاد، باور کرد و تحت فشار ناتوانیهای جسمی و روحی
از روی سادگی تسلیم شد.( شاهپور آلیانی، نهضت جنگل و معین الرّعایا ص. 57-58 ).
نصیحتهای میرزا که به
او گفته بود، منهم مانند شما خسته و کوفته ام اما هرگز فکر تسلیم به مغزم خطور
نکرده است. بالاخره این رنجها به پایان می رسند، در عزم جزم دکتر اثر نکرد و او به
همراه سیصد نفر از همراهان رفت و تسلیم قوای دولت گردید. می گویند میرزا پس از
شنیدن خبر تسلیم شدن او بی اختیار گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون.
دکتر را پس از تسلیم
به لاهیجان برده، مورد اهانت قرار دادند، سیلی به گوشش نواختند و عاقبت اعدامش
کردند.
سید جلال چمنی: از خائنان و بریدگان
بالفطره پستی بود که همراه با هشتصد نفر به نیروهای دولتی پیوست. عده یی از این
نفرات به خدمت قشون پذیرفته شده و گروهی دیگر به سرخانه و زندگی خویش بازگشتند.
خیانت او در حدّی بود که می گویند شصت بار الاغ تفنگ و مهمات و بیست و پنج قبضه
مسلسل را از طرفداران میرزا به غنیمت گرفته و با خود به رشت برده بود. پس از آن
نیز به کمک حکومت شتافت و آنان را در راه مبارزه با نهضت جنگل یاری نمود. (یکی
نیست یقۀ این میرزا را بخاطر اینهمه بریده مزدور بگیرد و سرزنشش کند؟!).
احمد کسمایی: از زعمای جنگل بود.
او نیز با کمک برادرش که در تهران با نخست وزیر وقت دیدار کرده بود و از طریق او
تامین مالی و جانی گرفته بود، عطای مبارزه را به لقایش بخشید و تا آنجا پیش رفت که
برای تقابل و درگیری با نهضت جنگل با پشتیبانی حکومت مرکزی اقدام نمود. این پیمان
شکنی با تنفر شدید مردم از او همراه می شود و تا آخر عمر ننگینش مورد سرزنش مردم
قرار می گیرد. ( آدم بی اختیار یاد امان نامه های سفارت آخوندی در اقصی نقاط عالم
و خصوصا بغداد می افتد).
ابراهیم فخرایی در
خصوص موضوع تسلیم احمد کسمایی و اثرات آن بر مبارزه، به موضوع دردناکی اشاره می
کند. او می گوید:
(از تسلیم شدن احمد
کسایی به دولت، انتظامات جنگل به هم ریخت. افرادی که نمی دانستند با اوضاع جدید
چگونه باید مقابله کرد راه شهر را در پیش گرفته و به انتظار حوادث نشستند).
بطوری که ملاحظه می
شود، وادادگی ها و پیوستن به جبهۀ مخالف در جریان یک جنگ و نبرد مردمی، از یک سو
باعث انفعال دیگر نیروهای مبارز می شود و از سوی دیگر در ادمه همین جریان، دشمن با
روحیه مضاعف به قلع و قمع باقیماندۀ نیروهای ایستاده در صحنه می پردازد. از همین
روست که با درهم ریختگی اوضاع در جبهۀ انقلابیون، قزاقان ایرانی از راه رشت و
ماسوله به حرکت در می آیند و هواپیماهای انگلیسی نیز برای تنگتر کردن قافیه بر
میرزا و یارانش و زدن ضربۀ نهایی حملات خویش را آغاز می نمایند.
معین الرّعایا: او نیز بعد از تسلیم
شدن به قوای دولتی و تحویل اسلحه و مهمات جنگلیها و همکاری با آنان به حکومت
فومنات منصوب شد. هر چند سپس توسط ابراهیم ندامانی از مجاهدین سابق جنگل، با اشاره
سپهبد فضل الله خان زاهدی کشته شد. (ابراهیم فخرایی،سردار جنگل میرزا
کوچک،ص.422-423 ).
می گویند او تنها کسی
بود که از محل قورخانۀ (محل نگهداری و ساخت سلاح) جنگل اطلاع داشت و پس از تسلیم
شدن تمامی آنرا بی کم و کاست تحویل داد.
مدیوانی: از پیروان تروتسکی و
عضو حزب کمونیست روسیه بود. او از طرف انقلاب شوروی به ایران آمده بود و با تظاهر
به دوستی میرزا و خدمت به نهضت، در تقویت عواملی مانند احسان الله خان و خالو
قربان و رویارویی آنها با میرزا، برای سست کردن پایگاه مردمی او از هیچ کوششی
فروگذار ننمود. هدف اصلی او زدن سر نهضت و ایجاد درگیری بین مبارزان بود. در این
راستا در نامه یی خطاب به میرزا چنین می نویسد:
زمام امور را تنها در
دست شخص خود گرفته و با هیچیک از رفقای قدیم خود، احسان الله خان و خالو قربان،
مشورت نکرده و آنان را بالاخره از روش و رفتارتان متنفر ساخته اید که اجبارا از
شما دوری جسته اند و شما اطرفیان خود را از عناصر خودپرست و ضد انقلاب جمع نموده
اید. (ابراهیم فخرایی،سردار جنگل میرزا کوچک،ص.290-302 ).
دایه های دلسوزتر از مادر را ببینید. این کلمات
و جملات زشت و مشمئز کننده که بوی نفاق و ایجاد تفرقه و هدف قرار دادن سر یک حرکت ملی
و مردمی را می دهند، اینروزها بسیار شنیده و در ننگین نامه ها دیده می شوند. یک
تکرار زشت و بیشرمانۀ تاریخی با این تفاوت که مدیوانی یک خارجی بود که منافع دولت
مطبوع خویش را دنبال می نمود. توضیحات نویسندۀ جنبش میرزا کوچک خان بنابر گزارشهای
سفارت انگلیس، بسیار روشنگر و در عین حال باعث شگفتی کسانی است که امروزه دستی بر
آتش مقاومت بر علیه ملاهای جنایتکار دارند.آری این خودِ خودِ تاریخ است که با یک
ماهیّـت امّا در اَشکال مختلف تکرار می شود. او می گوید:
مدیوانی همانگونه که
در آخر همین نامه آورده کوشش کرد نقش میرزا کوچک خان را در نهضت جنگل محدود کند و
او را کنار بگذارد و یا در سطح مساوی با افرادی نظیر احسان الله خان و خالو قربان
در آورد. مطالعۀ نامه های مدیوانی به میرزا کوچک خان روشنگر وعده های پوچ و به دور
از صداقت او و اقدامات حیرت انگیز وی در ایجاد اختلاف و درگیری بین مردان جنگل و
کمک به دشمنان آن و سست کردن پایگاه میرزا در رهبری نهضت و پخش شایعات ضد میرزا و
تلاش برای لکه دار کردن شخصیت وی و آلوده کردن جنگلیهاست.
(غلامحسين ميرزا صالح،
جنبش ميرزا كوچك خان بنابر گزارشهاي سفارت انگليس ، ص 4 و 5 ).
مشت نمونۀ خروار است. همین
چند مورد را در ذهن مرور کنید تا متوجه شوید که در کنار نیروهای مبارز و مترقّی،
چه علفهای هرزی رشد می کنند و سربزنگاهها، خنجر خیانت برمی کشند. یکی از سر کینه و
خودخواهی، آن دیگری برای پیش بردن اهداف شوم خود. یکی از سر خستگی و ضعف و ناتوانی
در ادامۀ راه و دیگری هم برای رسیدن به پست و مقام و منصب و نشان دادن سرسپردگی
خویش به ولینعمتان قدر قدرت مستبد و حاکم بر جان و مالِ و ناموسِ مردم.
البته به زعم آقایان، حتما
باید اینهمه خائن و خودفروخته را رها کرد و یقۀ سردار جنگل را چسبید و تقاص خیانتها
و خباثتهای مشتی عنصر پلید و سست ایمان را از او گرفت. امّا همانگونه که در این
مختصر دیدیم، مردم، خوب را از بد و خائن را از خادم تشخیص می دهند. آیندگان حتما
با کنار هم گذاشتن تمامی مدارک و مستندها، رای خواهند داد که چه کسانی زیر رگبار
شدیدترین تهمتها و افتراها از یک سو و بارش خمپاره ها و موشکهای کاتیوشا از سوی
دیگر ایستادند و خم به ابرو نیاوردند و چه کسانی آتش بیار معرکه های دشمنان ملّت
ایران شدند و از هیچ زشتی و بدکاری، فروگذاری نکردند.
قضاوت با شماست. امروز
سردار جنگل در پیش چشمان آزادیخواهان و عاشقان رهایی، خوار و ذلیل و خفیف به شمار
می آید، یا سرسپردگانی که در ابتدا با او همراه بودند و سپس پیکر نهضت و مقاومتش
را دشنه باران کردند؟! آیندگان حتما با بی طرفی کامل در مورد وقایع این دوران نیز
قضاوت خواهد کرد.....تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
وقتی اساس و بنیان کار بر
سفسطه و مغلطه استوار باشد، البته می شود شب را روز و سفید را سیاه تفسیر کرد. می
شود جای جلاد و قربانی را به سادگی هر چه تمامتر با هم عوض کرد و در این اثنا یقۀ
مسئول یک مقاومت را گرفت و او را به جرم خیانت و خباثتِ خالو قربانها و بریدگی
دکتر حشمتهای دورانش، به محاکمه کشید و ناجوانمردانه حکم صادر کرد. سید جلال های
چمنی این روزگار اگر وا داده اند و در تاریکی شب به سمت و سوی دشمن جرّار خزیده اند، ملالی نیست.
آنکه باید تقاصش را پس بدهد کسی است که بزرگترین جرمش ایستادگی در مقابل ظلم و ستم
و خفقان آخوندهاست و یک ذرّه هم از مقولۀ سرنگونی، کوتاه نیامده است! واویلا و
وامصیبتا!
دریغا! از تو شاعری که چشم جهانت می خوانند
و در آوردگاه خونین بین خلق و ضدّ خلق
به حرمت واژگانِ ستم سوزِ
آتشین
اسطوره یی استاده در میانۀ
میدانت می نامند.
دریغ، دریغ، دریغ.
در یمنی پیشِ منی:
دکتر مستعفی چندی پیش ظاهرا
در فیس بوکشان خطاب به آقای رجوی فرموده بودند که: بهتر است از بارگاه الهی خود به
کوچه و بازار قدم رنجه فرمائید و با مردم در آمیزید. همچنین متذکر شده بودند که:
باور کنید شما خود را از زیباترین لذت های دنیا محروم کرده اید....لذت و شوق با
مردم بودن!
البته پاسخ لازم و کافی را
دوستداران و هواداران مقاومت به ایشان داده اند. اما بد نیست که در این خصوص
خدمتشان عرض کنم که چه بسیار آدمها که در بین جمعیت لول می خورند و به هر دری می
زنند تا راهی به دلی باز کنند، امّا سرانجام سرخورده و مایوس به کنج خانه ها خزیده
و در انزوای خویش غرق می شوند و چه اندک انسانهایی که در جمع حضور فیزیکی ندارند، اما از چنان معنویت وکاریزمایی
برخوردارند که قلبها را از راه دور تسخیر می کنند و تو هر روز در کنار خود، حسشان
می کنی. یعنی بُعد مکان بی معنا و بی خاصیّت می شود.
پیشِ منی در
یمنی...........در یمنی پیش منی
آری. آقای دکتر شما لازم
نیست نگران محروم شدن رهبر این مقاومت از زیباترین لذت های دنیا باشید. او اگر در
جمع نیست، اما در بیشمار دلها خانه کرده است و مِهرش هم با این گزافه نویسی ها و
به این سادگی ها از دل بیرون نخواهد رفت. به قول سعدی:
دیگران چون بروند از نظر از
دل بروند............تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
البته این نشانۀ اوج نبوغ
جنابعالی هم هست وقتی که می فرمائید و سفارش می کنید که آقای رجوی به کوچه و بازار
قدم رنجه فرمایند. آنهم در شرایطی که هر کس و ناکسی می داند که رژیم منحوس آخوندی
چه کینه یی از او در دل دارد و سالیان طولانی ست که یکی از اهداف اصلی اش حذف
فیزیکی او بوده است. آرزویی که البته هم شاه و هم خمینی به گور بردند و تمامی
دشمنان آزادی و رهایی آن مرز و بوم نیز به گور خواهند برد. اینهمه نبوغ جنابعالی
در اینگونه سخن پراکنی ها واقعا موجب حیرت و تعجب است.
در گزارش سفارت انگلیس آمده
است:
کوچک خان هنوز دستگیر نشده
است. حکومت مرکزی برای زنده دستگیر کردن او ده هزارتومان و برای مرده تحویل دادنش
پنج هزارتومان جایزه تعیین کرده است....نیروی دولتی اینک برای اسیر کردن میرزا
کوچک خان در یک خط زنجیر پیش می روند و به اصطلاح مشغول جاروب کردن جنگل هستند.
می دانید ده هزارتومان آن
زمان برای دستگیری شخص میرزا یعنی چه ؟! دلایل گشاده دستی استبداد و استعمار را
متوجه می شوید؟! حالا با این تفاصیل باز هم آقای رجوی را دعوت کنید که تشریف
بیاورند داخل جماعت کوچه و بازار و از مواهب زندگی لذت ببرند. این مواهب ارزانی
شما و دیگر دوستانتان. او کاری کارستان تر از حضور در کوچه و بازار و سر زدن به
کافی شاپها و دود کردن چپقهای روشنفکری در قهوه خانه ها در پیش دارد و با اینهمه
همانگونه که رفت، غائب بودنش هرگز و هرگز باعث دوری و جدایی نبوده است چرا که در
قلبهای تپنده برای آزادی مردم ایران، همیشه و همیشه و همه وقت، مانند خونِ حیات
بخش، جاری و ساری بوده است. خداوند حافظ او و تمامی پویندگان راه آزادی ایران باد.
ای غائب از نظر به خدا می
سپارمت
م. سروش
آگوست 2013
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر