بشار اسد جنایتکار امروز فاجعه یی دیگر را رقم
زد و با استفاده از بمبهای شیمیایی، جانِ بیش از هزار انسانِ بیگناه را که اغلب
کودکان معصوم و زنان بودند، گرفت. شایع شده که بمبهای شیمیایی را رژیم آخوندهای
ضدّ بشر در اختیار او قرار داده و چه بسا شلیک آنها به سمت و سوی مردم بی گناه،
کار همین قاتلان و جنایتکاران حرفه یی که در کشتار و سرکوب مردم ایران هیچگاه قصور
نکرده اند، باشد. این موضوع چه صحت داشته باشد و چه تکذیب شود، فرقی نمی کند چرا
که با حمایت این رژیم هار و وحشی است که بشار هنوز بر سر کار است و امروز موفق شده
است تا در نقش یک قصاب، اینگونه به قلع و قمع مردم خویش بپردازد.
جامعۀ بین المللی در قبال سوریه و قتل عامهای
هولناک، همچنان سر در لاک خویش فرو برده، نه می خواهد که ببیند و نه میلی به شنیدن
دارد. از قدیم هم گفته اند، سکوت علامت رضایت است. مردم سوریه تقاص این بی عملی ها
و زیرپا گذاردن اصول شناخته شدۀ بین المللی را اینروزها دارند با پوست و گوشت و
استخوانشان می پردازند.
آری.
قرن بیست و یکم است. تمدن و تکنولوژی غوغا می کند. بمبهای شیمیایی ساختۀ دست بشر،
بدون آسیب رساندن به ساختمانها، انسانهای بیگناه را از میان بر می دارند. امروز
دیگر این اسرائیل نیست که دست به نسل کشی زده است. دشمن، خانگی است. نامش برای
سوریها یادآور قتل عامهای بی شمار است. پدرش حافظ اسد پیش از او یعنی سی ویک سال
پیش از همین مردم تلی از کشته ها در شهر حماة بر پا کرده بود. نزدیک به چهل هزار
نفر را کشت و اینگونه به غائلۀ شورش خاتمه داد و حالا که دلارهای نفتی و حمایتهای
نیرویی و تسلیحاتی امّ القرای اسلام و مسلمین هم هست، چرا فرزند ناخلفش بشار باید
تعلل کند؟!
رهبر
مسلمین جهان سید علی نابکار، برای حفظ خاکریز حکومت سراسر ننگ و فسادش، دست بیعت
در دستان خون آلود رهبر سوریه گذاشته و سید حسن نصرالله که بزرگترین افتخارش
ایستادگی در مقابل یک دولت غاصب و تمامیّت خواه بود را به میدانِ جنگ و کشتار زنان
و کودکان مسلمان و محروم، گسیل داشته است. غرب متمّدن ساکت و سنگین، چرتکه می
اندازد و حساب سود و زیان خود در این ماجرا را، محاسبه می کند.
انگار اکسیژن خدا هم دیگر برای این مردم جنگ زده
و مصیب کِش تبدیل به آلت قتّاله شده است. اکسیژن تلختر از زهرمار، چه تلخ و دردناک
جانهای شیرینشان را می گیرد! راستی سعدی کجاست تا ببیند امروز عشق در دمشق را. تا ببیند سراسر آن خاکِ بلازده، از عشق خبری نیست و از
آسمانِ خدا فقط مرگ می بارد؟!. کجاست تا ببیند هر نفسی که فرو می رود دیگر ممّد
حیات نیست، که مخلّ حیات است و طبعا دیگر هم بر نمی آید تا مفرّح ذاتی در کار باشد؟!.
21 آگوست سال 2013 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر