من از جنس آلاله های زمینم
که طوفان وحشی است اندر کمینم
پر از شوقم و شور و لبریز عشقم
نه بیش و نه کم، من همینم همینم
چو رودم پُر از حسرت ناب رفتن
برای رسیدن چه بی تابم و بی شکیبم
غزلخوان باغم و عاشق به هر گُل
بهاران به هر دشت سبز عندلیبم
خزان را برانم ز دشت و دمنها
و با فصل سرما غریبم، غریبم
مرا باد شرم ار ز گلخان هستی
گلی را گلی را گلی را بچینم
چه باکم بُود از کم و بیش دنیا
ندارم غمی تا تو هستی طبیبم
همین بس سعادت مرا، شکر ایزد
که از دار دنیا تب عاشقی شد نصیبم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر