دوست عزیزی در پی نام شاعر این غزل بسیار زیبا بود. به لطف و برکت اینترنت مراد حاصل شد و صاحب غزل کسی نبود جز جناب فریدالدّین عطّار نیشابوری شاعر اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم. احترام آن دوست عزیز و زیبایی غزل دست در دست هم دادند تا شعر را برای استفادۀ دیگر علاقمندان روی وبلاگ قرار دهم.
هنگام صبوح آمد ای همنفسان خیزید
یاران موافق را از خواب برانگیزید
یاران همه مشتاقند در آرزوی یک دَم
می در فکن ای ساقی از مست نپرهیزید
جامی که تهی گردد از خون دلم پُر کن
وانگه می صافی را با درد بیامیزید
چون روح حقیقی را افتاد می اندر سر
این نفس بهیمی را از دار درآویزید
خاکی که نصیب آمد از جور فلک ما را
آن خاک به چنگ آرید بر فرق فلک ریزید
یاران قدیم ما در موسم گل رفتند
خون جگر خود را از دیده فروریزید
عطّار گریزان است از صحبت نااهلان
گر عین عیان خواهید از خلق بپرهیزید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر