درباره من

عکس من
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۹

عاشورا در دو پرده

سیاه پوش و خونچکان باز از راه رسید. خونی که چهارده قرن است در رگهای تاریخ بشریّت جاریست و سر خشکیدن و درجا زدن هم ندارد. عاشورا را می گویم. دهمین روز ماه محرّم سال شصت و یک هجری قمری. فقط شصت و یکسال گذشته بود از رسالتی که پیامبر بانی و باعثش بود و علی در راه به ثمر نشاندنش فرق خود را به تیغۀ شمشیر جاهلان سپرده بود.

راستی معاویه چگونه توانسته بود پس از آنهمه عداوت و دشمنی با محمّد و علی و اسلام نوپایشان، در اندک زمانی اینگونه شریک دزد و رفیق قافله شود؛ به خلافت برسد و سر از کاخ سبز شام در بیاورد و پس از آن نیز افسار حکومت را به گردن پسرش بیندازد و برود؟! بیخود نبود که محمّد قبل از رحلتش گفته بود که ابرهای سیاه در راهند و بوزینگان بر منبرش جست و خیز خواهند کرد.

حسین نوۀ همان پیامبر، پسر دختر همان رسول و فرزند پسر عموی همان فرستادۀ خدا، مگر نبود؟! چه فراموشکارند مردمان و چه راحت در تشخیص و تمیز حق از باطل، در می مانند. با همۀ اینها تمام تاریخ به عاشورای سال شصت و یک چشم دوخته بود بی آنکه حتّی برای لحظه یی پلکی بزند چرا که حماسه ای در شرف وقوع بود که با بود و نبود انسان سر و کار داشت. مگر نه اینکه از همان ابتدای آفرینش قابیل بر هابیل ستم روا داشته بود و خونش را ریخته بود و آب هم از آب تکان نخورده بود؟!

امروز امّا باید جبران مافات می شد. یکی باید می ایستاد و تاوانش را هم جانانه می پرداخت. اگر ابراهیم در آن امتحان بزرگ تا مرز بریدن سر یگانۀ دردانه اش اسماعیل هم رفته بود، امروز باید اسماعیل ها و ابراهیم ها تمام و کمال قدم به قتلگاه خویش می گذاشتند و آنچنان باید بهای انسان بودن را می پرداختند که زمین و آسمان و تمامی ملکوت را به حیرت وا می داشتند.

حکایت اصلا نه غامض است و نه پیچیده. در گذرگاه صعب العبور تاریخ دشمنان قسم خورده رو در روی هم صف آرایی کرده اند. یکی سراپا و تا بن دندان مسلح است و تا چشم کار می کند مزدور جیره خوار نان به نرخ روزخور اجیر کرده و آن دیگری، در آن برهوت تفتیده دستش از جرعه ای آب هم خالی و کوتاه است. یکی می خواهد که برای استمرار حکومت قابیل از دیگری تأئیدیّه بگیرد و آن دیگری می داند که اگر میدان خالی کند و جان خود و زن و بچّه و خواهر و برادر را بهانه کند، تا قیام قیامت نفرین خواهد شد و صد البته که دور است از او که به این ذلّت تاریخی تن دهد. تنگنایی را که برایش تدارک دیده اند بر نمی تابد. پس پرچم انسان را از نوع هابیلی اش بر می افرازد و بی هیچگونه چرتکه انداختن به این نتیجه می رسد که با توجّه به شرایط موجود دو راه بیشتر پیش رو ندارد. *اگر می توانی بمیران و اگر نمی توانی، بمیر.* و حسین اینگونه بهای انسان بودن و انسان ماندن را سخاوتمندانه می پردازد تا از یک سوی قابیل را تا ابدیّت آفرینش رسوا و شرمنده نماید و از سوی دیگر سرخترین درس ایستادگی و مقاومت را به تشنگان راه آزادی بیاموزد. تا فردا و فرداها سرمشق و الگوی انسانهای شوریده بر نظامهای فاسد سرکوبگر قرار گیرد. به راستی که تاریخ بدون حماسۀ جاودانۀ عاشورا، تبدیل به دور تسلسل زشتی می شد که پاسخی برای هدف آفرینش نمی یافت.

و چنین بود که پیام عاشورای حسین چونان برق و باد از پیچ و خم گردنه های تاریخ عبور کرد و سال گذشته در زیباترین و خالص ترین فلسفۀ وجودی اش به ایران تحت ستم یزیدیان رسید. آری. هرساله در عاشورای حسین ایران عزادار و سیاه پوش می شد امّا اثر و خبری از پیام ظلم و ستم سوز سردار پاکبازش نبود. بر سر و سینه می زدند مردمان، خاک بر سر می کردند، چای و شربت و نهار و شام دست به دست می شد و فقط همین.

یزید در کسوت و لباس خاندان حسین سرشار از سرگرمی مردم و تحریف حقیقت عاشورا، در دل به دسته های بر سرو سینه زن عزادار می خندید و سرمست و شاد و سرخوش از گم شدن فلسفۀ اصلی قیام حسین، بر شدّت تازیانه ها بر پیکر نحیف آزادی و آزادیخواهان می افزود.

عاشورای سالی که گذشت متفاوت بود با عاشورای همیشۀ آن مردم. گویی همگان یزید واقعی زمان را شناخته بودند و قِمه هایی که زمانی بر سر می زدند را به سوی او نشانه رفته بودند. جوان و پیر و زن و مرد ناگاه چونان اقیانوسی در میعادگاه و میدان نبرد تاریخی عاشورا به هم پیوستند و امواج خروشان خشم و نفرتشان تخت و کاخ ظالمان را به لرزه در آورد. اینان همان مردمی بودند که سالها با اشارۀ روضه خوانها بر زخمهای حسین و مظلومیّت او و تشنه جان دادنش بر سرو سینه زده بودند، از خود بیخود شده بودند و اشکِ خودِ حسین سردار عاشورا را از اینهمه تحریف هدف و راه او، در آورده بودند.

یزید هم بیکار ننشسته بود البته و از اوج جنایاتی که در انظار عمومی می توانست مرتکب شود، نه کم گذاشت و نه کوتاهی کرد. از بالای پل به پایین پرتاب کرد. با ماشین از روی پیکرهای پاک جوانان آن مرز و بوم عبور کرد و قلب و سینه شان را آماج گلوله های شقاوت و بیرحمی خویش قرارداد. تاریخ تکرار شده بود دوباره. در قامت ملّتی که اینبار نه مظلومیّت حسین و تن مجروح و خونچکانش، که درس شجاعت و دلاوری بینظیرش در مقابله با شغالها و گرگهایی که مدام زوزۀ مرگ و نیستی می کشیدند را مدّ نظر قرار داده بود و بی محابا بر لشکر یزیدیان می تاخت.

امروز دوباره عاشوراست و راستی مگر تا ظلم و ستم و تبعیض و نابرابری و بیعدالتی هست می توان نام عاشورا از لحظه ها و ساعتها و روزها حذف کرد؟! تا یزید حاکم است روح و هدف قیام حسین نیز در تمامی لحظه های تاریخ جاری ست. یک رودررویی تمام عیار تاریخی که قرنهاست خواب راحت از چشم ظالمان جبّار و زورگو ربوده است.

*اگر می توانی بمیران و اگر نمی توانی، بمیر.* از زنده یاد دکتر علی شریعتی

هیچ نظری موجود نیست: