شب بارانی است امشب
گلوی کوچه نمناک است
صدایی جز صدای بارش باران نمی آید
دگر آوازه خوان شب
درون کوچه های حسرت و دلتنگی اش
شعری ز حافظ را نمی خواند
نگاه پنجره خیس است
گه و بیگه خروش تندر و برقی
پس از آن
باز باران سیلی خود را
به گوش شهر خواب آلوده می کوبد
دلم تنگ است برای ماه
و اخترهای زیبایش
و مهتابی که مدفون گشته
اندر لابلای ابرهای تیره و تاریک
شب بارانی است امشب
و باران باز می بارد
و می بارد
و می بارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر