درباره من

عکس من
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۸

فردا نوبت کیست؟


سرانجام دلارا هم اعدام شد. آنهم به خاطر قتلی که در سن هفده سالگی مرتکب شده بود یا نشده بود. کشتن یک انسان بیگناه به هر شکل و در هر نوع کار زشت و شنیعی است، امّا زشتتر و شنیعتر از آن کشتن کسی است که در زمان ارتکاب قتل هفده ساله بوده است.

آنگونه که وکیلش گفته، موکّل بخت برگشته اش چپ دست بوده و ضربات وارده به مقتوله نمی توانسته کار یک آدم چپ دست باشد. درست یا غلطش را نمی دانم امّا اینرا خوب می دانم که قصاص حکم ظالمانه ایست حدّاقل در مورد کسی که هنگام ارتکاب جرم فقط هفده بهار یا بهتر بگوبم هفده خزان را پشت سر گذاشته بوده. آنهم در مملکتی که قاتلان گردن کلفت و سربازان گمنام، در روز روشن و پیش چشم همه می کشند و راست راست راه می روند و ککشان هم نمی گزد.

روزگار زشتی است. نکبت یک رژیم فرومایه و به غایت پست بر سر یک مملکت و ملّت سایۀ نحس و شوم افکنده و پیر و جوان و کودک هم نمی شناسد.

حتما روح لطیف و زیبایی داشته دلارا। یک هنرمند دلشکسته گرفتار حاکمان شرع قرون وسطایی। با آنهمه مصیبت، و زیر تیغ باشی و آنگاه دست به قلم و رنگ ببری و خالق تابلوهای نقّاشی بشوی। خیلی دلم می خواست که نقّاشی هایش را از نزدیک می دیدم। موضوع نقّاشی های یک دختر جوان که در سنین نوجوانی جرمی مرتکب شده یا نشده و جغد شوم مرگ را در آن فضای مخوف همیشه بالای سر، در پرواز می بیند، شاید بتواند بهتر از هر شعر و نوشته ای گویای حال یک انسانِ بینوای در انتظار مرگ باشد.

در هر حال او دیگر نیست و به صدها و هزاران کودک و نوجوان و جوانی پیوسته که یا در خیابانها از نحوست سر سردمداران رژیم، شبها یخ زده اند یا روزها زیر اتومبیلهای آخرین مدل لِه شده اند. همانها که در جبهه های جنگ خمینی روی مین فرستاده شدند و یا بعدترها همان جوانانی که معتاد و ذلیل در گوشه و کنار خیابان جان باختند.

آری این اوّلین دلارا نبود که قربانی حکومت جهل و جنایت شد، آخری هم نخواهد بود. تا این روسپیّان عمامّه به سر، بر سرزمین ما حکومت می کنند، دلارا و دلاراها قربانیّان بی چون و چرای این وحوش خواهند بود.

هیچ نظری موجود نیست: