
در خبرها آمده بود که معلّمها در هفته معلم کتک خوردند.
یادش بخیر آن زمانی که شغل شریف معلّمی ارج و قربی داشت. معلّمی شغل انبیاء بود و فرمودۀ مولا علی ( هر کس به من چیزی بیاموزد تا آخر عمر مدیون و مرهون او خواهم بود ) زینت و نقل هر مجلسی که جا و مکان تقدیر از مقام معلّم بود.
اینروزها امّا معلّم از کلاس درس که فارغ می شود، تازه استارت کار می زند تا پس از آنهمه خستگی و سر و کلّه زدن با دانش آموزانش، سر از ترافیک سهمگین خیابانها در آورد تا بلکه لقمه نانی از این راه به خانواده برساند و بتواند خرج و دخل قدری تعدیل کند. حالا چه مصایبی را باید در این راه تحمّل کند و چه بشنود و چه ها ببیند، خدا داند و بس و در این اوضاع و احوال بدا به حال آنکه نه ماشینی دارد و نه جایی می شناسد که بتواند با قدری جان کندن بیش از حد، جبران مافات کند.
معلّم خسته و کوفته شب به خانه می رود و لقمه نانی در دهان می گذارد و پس از آن خواب که نه، در واقع بیهوش می شود تا صبح خسته تر و کوفته تر از جا بر خیزد و راهی مدرسه و محل آموزش شود. هیچکس در جمهوری نکبت بار آخوندها نمی داند و نمی خواهد بداند که درصد کیفیّت کار او در این شرایط چقدر خواهد بود. مگر این بچّه ها فردا نباید چرخهای آن مملکت را بگردانند. وقتی که کار از پایه و اساس خراب شد، فقط زمان حال مطرح نیست و آینده هم البته بی نصیب نخواهد ماند.
همه اینها به کنار. همین معلّم شریف و آزاده و آزاداندیش وقتی که جان به لب می شود و کارد به مغز استخوانش می رسد به نشانۀ اعتراض پا به خیابان می گذارد، به این تصوّر که شاید صدایش را بشنوند و قدری به فریادش برسند و اینرا دیگر همه می دانند که در این نظام فاسد و جنایت پیشه آنچه راه به جایی نخواهد برد، البته فریاد است. و نتیجه این می شود که معلّم شریف که شغلش، شغل انبیاء ست و احترامش از دیرباز واجب و لازم بوده از سربازان با نام و بی نام ولیّ فقیه کتک می خورد و پس از اینکه زیر مشت و لگد مشتی اراذل و اوباش لِه شد، بازداشت می شود تا در شکنجه گاههای آنچنانی پاسخگوی اعمال خویش باشد.
راستی در این سالهای حکومت طاعون، کدامین حرمت زیر پا گذاشته نشده؟ زن، پیر، جوان. هر کدام به نوعی حرمتشان لگدمال سُمّ این ستوران رَم کرده از انسان و انسانیّت گردیده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر