
نور را دعوت کن، به زیارتگه عشق
به تماشاگه گلهای بهار
که نسیم، دامن از عِطر گُل یاس
معطٌر کرده است
بستن پنجره ها جایز نیست
نوبت آینه هاست
نوبت رویش نور، در دل پنجر ه هاست
پشت هر ثانیه یی، حادثه یی است
و بهاری محتوم، که زِ رَه می آید
سبز، خوشبوی، لطیف
سایه های تردید، چه هراسان شده اند!
باغ یکپارچه سرشار تمنّا شده است
باغچه، آبستنِ یک جنگل سبز
و نفسهای خدا هم اینجاست
در کنار گل سرخ ، ختمی و نسترن و یاس سپید
بستن پنجره ها جایز نیست
می دانم
یک اذان مانده به ایجاز سَحر
پشت تاریکی ها، معجز ه ایست
به شُکوه همۀ فروردین
شب نخواهد پایید
۱ نظر:
هادی عزیز شعر زیبا و پر امیدی بود...
ارسال یک نظر