
یادش بخیر جهان پهلوان تختی که تا گردش زمین و دور آسمان به پاست، الگو و سمبل آزادگی و شرافت و انسانیّت خواهد بود.
راستی چه خصوصیّاتی تختی و تختی ها را نزد مردم عامّۀ کوچه وبازار از سایرین جدا و متمایز می کند و سالها پس از هجرتشان، نه تنها به فراموشی سپرده نمی شوند که نام و یادشان نسل به نسل منتقل می گردد و زنده تر از بسیار زنده ها، چونان چشمه ای صاف و زلال در روح انسانها متجلّی می گردند و اسوۀ معرفت و بزرگواری می شوند؟
جواب سوال البته هیچ ربطی به افتخاراتی که شادروان تختی برای ملّت ایران از میعادگاههای بزرگ جهانی به ارمغان آورد، ندارد. هستند قهرمانان دیگری از جمله امامعلی حبیبی که تعداد مدالهای جهانی و المپیکی شان بیشتر و خوشرنگتر از اسطورۀ به یاد ماندنی مردم ایران، است. امّا هرگز و هیچگاه به جایگاه رفیع تختی در قلوب ملّت ایران دست نیافته اند. پس جواب در جای دیگر است. سوای مدالها و افتخارات ورزشی ملّی و جهانی.
کافی است به زندگی و مرام و روش جهان پهلوان نظری بیفکنیم تا دریابیم که ریشۀ اینهمه محبوبیّت در کجاست. تختی در یک کلام شیفتۀ مردم بود. از رنجهاشان رنج می برد و در شادیهاشان لبخند بر لب می آورد. بزرگ منش بود و حتّی زمانی که قهرمان جهان شده بود دست بر سینه خود را مخلص مردم می خواند.
پهلوان نامیّ ایران زمین با این خصوصیّات، البته که طبیعی است زیر بار هیچ نظام و حکومتی که ظلم و ستم پیشه کرده اند نرود و راه خود را از آنان جدا کرده و بین دربار و کوچه وبازار، مردم را انتخاب کند و عجب انتخاب شایسته ای و این انتخاب شد رمز و راز جاودانگی مردی که برای شاهپورها و شاهدختها تَره خُرد نمی کرد، امّا در مقابل مردم و رهبران ملّیِ دیکتاتورستیز، فروتن و سر به زیر بود.
از هجرت جهان پهلوان تقریبا چهل و دو سال می گذرد. وقتی او را با بعضی تازه به دوران رسیده های ورزش ایران مقایسه می کنم، که البته میدانم اینها قابلیّت قیاس با چنین اَبَر مردی را ندارند، او را زنده تر و سر زنده تر از همیشه می بینم که با چشمی نگران به روزگار امروز مردم خویش است و با چشم دیگر سرشار از خشم وغضب به ستاره های کاغذی ورزش امروز می نگرد که تمام اصول شرافت و جوانمردی زیر پا گذاشته و دست در دست حاکمان خونریز و ددمنش نهاده و فرسنگها از مردم کوچه و بازار فاصله گرفته اند.
حتما به یاد دارید آن پهلوان پنبه ای که وقتی قهرمان جهان شد و بر سکوی اوّل ایستاد، با بالا بردن عکس منحوس ولی فقیه جنایتکار، شرافت خویش زیر پای نهاد و با آنهمه شهرت، لعن و نفرین مردم به جان خرید. یا دیگران که امروز به پادوهای دیکتاتوری تبدیل شده اند و برای خوش آمد جانیان در میادین ورزشی تسبیح می چرخانند و ریاکارانه هنگام و نابهنگام سر از مساجد و تکیه گاههای دولتی در می آورند و در حضور خبرنگاران و عکاسان به سر و سینه می زنند و اشک تمساح می ریزند تا رقیب از میدان به در کنند و بر مسند ورزش ایران به ناحق تکیه زنند.
علی دایی یکی از همین نمونه هاست. از هر سو که نگاه کنی آدم مشهور و شناخته شده ای است. با بیشترین تعداد گل ملّی، گلزن ترین مهاجم فیفاست. امّا همین آدم، همین که پایش به استادیوم باز می شود، فحش می خورَد و از طرف تماشاگران هو می شود. چرا؟ چون مردم خوب و بد را بهتر از آنچه که دیگران فکر می کنند از هم تشخیص می دهند.
نحوۀ ادبیّات و حرف زدنش مخصوصا در حضور خبرنگاران، بی شباهت به اوباش و اراذل پاسدار رژیم نیست. در یک کلام بین راه و بیراهه، به خاکی زده و دست در دست حاکمان فاسد و جنایتکار گذاشته.
جنگ و دعواهای جناحی این رژیم ایران بر باد ده، بر هیچکس پوشیده نیست. سگ دعواهایی که فقط و فقط برای بردنِ سهم بیشتر در حاکمیّت صورت می گیرد. ورزش نیز بی هیچ مصونیّتی از جنگ جناحها در امان نمانده. در مقابل فدراسیون فوتبال و رییس مزدورش کفاشیّان، سازمان تربیت بدنی قرار دارد که علی آبادی، رنگ فروشِ دیروز و مشاور امروز احمدی نژاد، ریاست آنرا بر عهده دارد. این دو ارگان ورزشیِ به غایت سیاسی شده، نه تنها لازم و ملزوم و مکمّل یکدیگر نیستند، که تا هر جا که بتوانند چوب لای چرخ همدیگر می گذارند و سعی در لجن مال کردن یکدیگر دارند چون تنها چیزی که در این بین محلی از اِعراب ندارد، همانا روحِ ورزش و خدمت به پیشبرد اهداف آن است.
از اینرو گرگهای هار برای نیل به اهداف خویش، نیاز به بازی گرفتن ستاره های کاغذی دارند. خر مُهره هایی که فارغ از روح و رسم پهلوانی و جوانمردی، تن به هر ذلّت و رذالتی بدهند و از اینروست که در حالیکه انتخاب فدراسیون فوتبال برای تیم ملّی، شخص دیگری بود، درست در دقیقه نود علی دایی که اصولا در بین چهار یا پنج کاندید اعلام شده فدراسیون نبود، سر از خمره مربیگری تیم ملّی در آورد و جناح مستقر در فدراسیون فوتبال ضربه یی هولناک از جناح رقیب در سازمان تربیت بدنی دریافت نمود.
تا همین دو سه هفته پیش علی دایی، سرمست از حمایت جناح حاکم و به خیال اینکه عهد و وفای احمدی نژاد و دار و دسته اش ابدی خواهد بود، پس از انتقاداتی که در مورد نتیجه نگرفتن تیم (ملّی) از او شد، مثل بسیجی ها عربده کشید و گفت: من تنها زمانی می روم که خودم بخواهم. غافل از اینکه < چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد> و غافلتر از اینکه به عنوان یک قربانی همیشه برای ذبح و شکسته شدن کاسه کوزه ها بر سر، در ویترین نگهداری می شود و دیدید و دیدیم که به محض شکست فاحش تیم (ملی) در تهران برابر تیم ملّی عربستان، آنهم در حضور احمدی نژاد و معاون رنگ فروشش که مزوّرانه برای میوه چینی و ثبت پیروزی به نامِ ننگین خودشان آمده بودند، دیواری کوتاه تر از او نیافتند و همۀ کاسه کوزه ها را بر سرش شکستند و خانه نشینش کردند.
آری. میان ماهِ من تا ماهِ گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است. فرق است میان مشهور بودن با محبوب قلبها شدن. فرق است میان آنکه، بر چهرۀ دیکتاتور تف می اندازد و بوسه بر دستان مردم کوچه و بازار می زند با آنکه در خدمت مزدوران، شهرت خود به فروش می رساند و لاجرم خشم و نفرت مردم را به جان می خرد. از اینروست که علی دایی زنده و حیّ و حاضر هو می شود و نام تختی چون نگینی بر تارک مرام و منش پهلوانی و مردمداری می درخشد. آری مردم بهتر از هر تحلیلگری، خوب را از بد و سره را از ناسره تشخیص می دهند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر