وطن که عاشق تبدار صبح آزادی است
اسیر بند فرومایگان ضحّاک است
در آن کرانۀ سرسبز پر امید، امروز
کویر یأس و غمستان خار و خاشاک است
خزان زرد و زمستان به کوی و هر برزن
نشان غارت تاتاریان سفّاک است
در این فضای پر از یأس و پر ملول امّا
به گوشِ هوشِ زمان، این ترانه پژواک است:
به خود خزیده و محکم، چو کوهساران زی
چو خس مزی که هوا، تند و شعله بی باک است*
رها شو ای وطنم، ای تمام هستی من
که صبح خوب رهایی تو، طربناک است
*این بیت از علّامه اقبال لاهوری است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر