درباره من

عکس من
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۲

بعد از عاشورا


هنوز پیکرهای خونین شهدای عاشورای اشرف بر روی زمین بود که بارش تیرهای ملامت و زخم زبانها، آغاز شد. بعضی دو پهلو هم به نعل می زدند و هم به میخ. از یک سو رهبر مقاومت را مسئول می دانستند و از سوی دیگر بخاطر این فاجعه به آنها تسلیّت می گفتند!. آخر مگر می شود به کسی که مسئول کشتارش می نامند، همزمان تسلیّت هم بگویند؟! این پارادکسی است که خودشان هم قادر به حل آن نخواهند بود. وقتی که تنور لاف و گزافه گویی داغ باشد و یک دنیا غرض و مرض در دل و در جان داشته باشی، وَرمالیدنِ خمیر و چسباندنِ نان به تنور ساده ترین کار ممکن است.

دایه های دلسوزتر از مادر

یکی که بعید می دانم تا نوک بینی اش را هم بتواند ببیند، سؤالش خطاب به مسئول مقاومت این بود که: آقای رجوی اگر بین اشرف با آنهمه دارائیهای آن و اشرفیها با یکدست لباس، مختار به انتخاب شوید، کدام را انتخاب می کنید!.... یعنی این آدم در آن ایستادگی و حماسه، فقط مادیّات را می بیند و نفسِ تن به ذلّت و وادادگی ندادن، در حیطۀ تفکرات مشعشعش، جایی ندارد.

به پیشنهادشان هم توجه کنید: پیشنهاد می کنم که لااقل برای جلوگیری از ادامۀ کشتار اعضا و هواداران این سازمان در عراق و به حرمت جان انسانها، از مقام رهبری استعفا دهید و بگذارید هواردان مجاهدین خلق، برای زندگی و آیندۀ خود، آزادانه تصمیم بگیرند. این شرافتمندانه ترین کاریست که انجام آنرا از شما می توان انتظار داشت. شما با آزاد کردن اعضا و هواداران این سازمان، خود را نیز آزاد خواهید ساخت و ای کاش لذت آزادی را برای خود و دیگران حس می کردید که حس دلپذیری است.

آدم واقعا می ماند که این موجوات با این طرز فکرهای منحصر به فرد و اینهمه نبوع چرا اصلا روی کرۀ زمین مانده اند و با موجوداتِ خاکی سر و کلّه می زنند؟! خطاب به رهبر مقاومتی که بیش از سه دهه پنجه در پنجۀ هیولایی به نام حکومت ولایت فقیه انداخته، می گوید که استعفا بدهید! انگار مبارزه و رهبری یک مقاومت، شغل نان و آبدار دولتی است. این یکی به عقل خودِ رژیم هم نرسیده بود. خلاصه با زبانِ بی زبانی می گوید کِرکِرۀ مبارزه را بکشید پائین و آخوندهای جنایتکار را به حال خودشان رها کنید.

بعد می رود سراغ اعضا و هواداران مقاومت و می گوید: بگذارید اعضا و هواداران برای زندگی و آیندۀ خود آزادانه تصمیم بگیرند.

چشم همگان به جمال اینهمه آزادگی ناب روشن!. تا به حال همه از اعضا می گفتند واینکه در قرارگاهها اسیرند. این یکی، دو سه تا سور حسابی به آخوندها و سایر همرزمانش! زده و هواداران را هم مورد لطف خودش قرار داده و می خواهد که آقای رجوی هوادارانی را که در اروپا و امریکا و استرالیا زندگی می کنند، آزاد کند و اجازه دهد بروند پی کارشان!

 لاطائلات این موجود به این معنی است که انسانهای ارزشمند و پاکبازی که زندگی را بوسیده اند و چهار طلاقه کرده اند و در مقابل رژیم ایستاده اند، خودشان قدرت تشخیص ندارند و اگر مبارزه می کنند بر اساس تشخیص و ارادۀ شخصی خودشان نیست!

بعد هم توضیح می دهد که با آزاد کردن اعضا و هواداران، خودِ رهبر نیز آزاد خواهد شد! و چون خودش حس آزادی را درک کرده می گوید که: حسّ دلپذیری است. عجبا! کلّ فرمایشات این عقل کل این است که مبارزه را تعطیل کنید. اعضا و هواداران را هم بفرستید بروند پی کارشان و بعد خودتان هم ازحس دلپذیرِ آزادی برخوردار گردید. حالا اگر در یک مملکت هفتاد و پنج میلیونی، زن و مرد و پیر و جوان دارند زیر چرخهای سرکوب و دیکتاتوری یک حکومت تبهکار لِه می شوند، ربطی به ما ندارد. حسّ دلپذیر آزادی در فرنگ را عشق است.

یکی دیگر از این نابغه هایی که واقعا حقّش را خورده اند آنچنان که گویی به کشفی مهمتر از جاذبۀ زمین نائل شده باشد، بانگ برمی آوَرد که: ......تنها راه برای جلوگیری از یک فاجعۀ انسانی دیگر، در کمپ لیبرتی، انتقال این پناهجویان به کشور ثالث است. و این زمانی میسر می شود که با همکاریهای جدّی رهبری مجاهدین توام شده باشد. در غیر اینصورت، در مقابل دادگاه تاریخ قضاوت خواهند شد.

گُل بود به  سبزه نیز آراسته شد. احتمالا جناب نابغه در عالم هپروت به سر می بردند که فراخوانهای رهبران مقاومت برای پذیرش اعضا در کشورهای مختلف را نشنیده اند و اگر هم شنیده اند، جدّی تلقّی نفرموده اند. درِ دادگاه قضاوت تاریخ را هم باز کرده اند تا جدیّـت خودشان را در امر مبارزه! به دیگران ثابت نمایند. فارغ و غافل از اینکه رهبرانِ مقاومت و مجاهدین بارها و به دفعات گفته اند و تکرار کرده اند که حتی حاضرند هزینه های انتقالِ ساکنان را نیز بپذیرند. امّا وقتی مقصود و هدف نهایی، شکستن تمامی کاسه کوزه ها بر سر قربانی و به در بردن جانِ پلید جلّادان از زیر تیغ قضاوت دادگاه تاریخ باشد، قورباغه، هم هفت تیرکش می شود و هم ابوعطایی می خواند که تمام ماهیهای برکه را به رقص وامی دارد.

خانمی هم که از تهران قبول زحمت فرموده و جنس خود را مثل سایر نوشته ها، در ویترین سایت جناب ننگ نامه نویس در معرض دید عموم قرار داده اند، مثل سایرین و برای اینکه عقب نمانده باشند اظهارلحیّه می فرمایند که: ماندن مجاهدین در کمپ اشرف یا لیبرتی، حتی اگر خطر کشتار مجدد هم برایشان متصور نباشد، بدلایل انسانی (از جمله نداشتن امکانات نرمال یک زندگی آزاد) و نگهداشتن آنها به اجبار یا حتی به اختیاری که این اختیار مطلقا بواسطۀ مغزشویی آنهاست، بهیچوجه کار پسندیده و درستی نیست.

این یکی واقعا زده روی دست آن یکی های دیگر. می گوید حتی اگر مبارزانِ راه آزادی ایران در امر ایستادن و مقاومت کردن، اختیاری داشته باشند، مطلقا (یعنی مو لای درزش نمی رود) بواسطۀ مغزشویی آنهاست!. نمی دانم این خانم دل نازکِ نازنین که اینقدر دلش برای رزمندگان زندان لیبرتی می تپد و از ایران ایمیل می زند به سایت کذایی، رنج و ستمی که هر روزه بر مردم همان سرزمین و نه کیلومترها آنطرفتر از ایران می رود را مشاهده کرده است یا نه؟ آیا اجحافی که مخصوصا نسبت به زنان محروم میهنمان، بیش از سی سال، مکرر در مکرر ادامه دارد را دیده است یا برخلاف آن یکی که فقط نوک بینی اش را می بیند، این یکی فقط قادر به رصد کردن، وقایع زندان لیبرتی است؟! شاید هم بعلت اینکه ایران تحت حاکمیّـت آخوند تبدیل به یک زندان بزرگ شده است، ایشان نیز تبدیل به جزئی از همان زندان شده اند و قادر به درک و تشخیص محیط اطرافِ خود و ظلم و ستمی که بر مردم کوچه و بازار می رود، نیستند. 

اینها فقط قسمت بسیار کوچکی از فرمایشات آدمهایی است که بر اساس احساس وظیفۀ ملّی و میهنی! در لباس دایه های دلسوزتر از مادر به میدان آمده اند. رنگ و وارنگ از همه رنگ، اما همه  در یک خط و یک جهت. پیش به سوی مبارزۀ جانانه برای عوض کردن جای جلاد و قربانی. شکستن تمامی کاسه کوزه ها بر سر رهبری مقاومت و سپس تعطیلِ مبارزه. در این میان جای انجمن نجس نجات واقعا خالی خالی است. با آنهمه عربده ها که به زعم خودشان برای نجات جانِ بچه های مردم می کشیدند و جنجره می دریدند. کاملا هم اتّفاقیست که آنها نیز مثل اینها، قربانی را مقصر جلوه می دهند و حکمشان هم حکم ممهورِ به مُهر ولایت سفیه، یعنی جمع کردن بساط مبارزه بود.

جشن در اردوگاه رژیم

عوامل ریز و درشت رژیم هم البته بیکار ننشستند. امّا بی اغراق هیچ عامل دیگری نمی توانست، اینهمه ترس این موجودات را پس از عاشورای اشرف، از انسانهایی که سالهاست مسلّح نیستند، اینگونه صریح و روشن به تصویر بکشاند.

وزارت امور خارجه شان طی بیانیّه ای با ابراز خرسندی از بسته شدن اردوگاه نظامی اشرف، از تلاشهای صادقانه دولت عراق در این رابطه تشکر و قدردانی کرد.

این یعنی اوج اقتداریک دولت مقتدر که یدک کش لقبِ امّ القرای اسلام و مسلمین نیز هست! امّا ماجرا به همین جا ختم نمی شود. محمد جواد کریمی قدوسی، عضو کمیسیون امنیت آخوندها و سیاست خارجی مجلس، این رویداد را *پیروزی بزرگی برای کشورهای منطقه* دانسته است. مردک سفله از کشورهای منطقه البته نام نمی برد و دلیلش را هم نمی گوید که چرا کشورهای منطقه باید بسته شدن قرارگاه اشرف را برای خودشان یک پیروزی قلمداد نمایند؟!.

اظهارات پهلوان پنبه های رژیم وقاحت نیز خالی از لطف نیست. قاسم سلیمانی فرمانده سپاه تروریستی قدس و محمدرضا نقدی فرمانده جنایتکارِ بسیج  هر دو و البته به صورت جداگانه، حمله به اشرف را مهمتر از عملیّات مرصاد (فروغ جاودان) خوانده اند.

سپاهِ پاسداری از حکومت جهل و فلاکت نیز طی اطلاعیه یی از جنایت هولناک در اشرف، ابراز خشنودی نمود.

جانشین فرمانده کل سپاه، حسین سلامی هم برای اینکه از دیگران عقب نماند، خودش را به تلویزیون رژیم رسانده بود تا در مورد قتل عام اشرفیها بگوید: یکی از اتفاقاتی که در هفته گذشته افتاد و دارای اهمیّـت راهبردی وسیعی در تحولات منطقه خواهد بود، حمله جوانان عراقی به اردوگاه اشرف و کشته شدن تعداد زیادی از کادرهای اصلی و اعضای شورای رهبری مجاهدین بود. در ادمه نیز لاطائلاتی را که با بی بی سی جهت نشخوار ردّ و بدل می کنند، دوباره نشخوار کرد و گفت: اینها در گذشته زندگی می کنند. با امکانات روز از قبیل موبایل هیچ آشنایی ندارند و مغز آنها شستشو داده شده است.

مَردک دغلباز البته نمی گوید که در اینصورت چگونه بلافاصله پس از هر حمله و جنایتِ خود و عوامل مزدورشان، فیلمها و تصاویر حادثه به سرعت در سراسر جهان پخش و منتشر می گردند و همگان از جنایات این جانیان دیوسیرت، مطّلع می گردند.

خطیب خرچنگ نشان، احمد خاتمی نیز دهان به  یاوه گشود و گفت: تشکر و تقدیر می کنم از فرزندان غیور انتفاضه شعبانیّه که به منافقان خیانتکار در پادگان اشرف حمله کرده اند. کار بسیار بزرگی بود از نظر کیفی از عملیّات مرصاد کمتر نبود.

از آخوند علوی، گردانندۀ بدنامترین وزارتخانۀ آخوندها، یعنی وزارت اطّلاعات نیز نباید غافل شد. او هم مثل سایرین سرمست و سرخوش از جنایت کم نظیر، حرفهایی زد که بواسطۀ آنها حتما لایق نشان درجۀ یک حماقت خواهد شد. او از ساکنان قبلی کمپ اشرف خواست که به آغوش ملت مسلمان برگردند و اگر دستشان به خون انسانی (انسان و نه آخوند) آلوده نشده است، از گذشت و بزرگواری ملت ایران برخوردار می شوند.... ( یعنی با زبانی که با زبانِ آن گروه اول مشترک است، می گوید کرکره مبارزه را پائین بکشید و  تشریف بیاورید زیر عبای ما). اینهم از نبوغ یک فقره آخوند اطّلاعاتی بی سر و پا که هنوز مبارزین راهِ آزادی ملت ایران را نشناخته است. *پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف*.

اینها فقط جزئی از عکس العملهای سردمداران ریز و درشت رژیم پس از جنایت ددمنشانه شان در اشرف بود. همانگونه که ملاحظه می شود، همگی همصدا با هم مرصاد می خورند و مرصاد پس می دهند. سؤال اصلی هم همینجاست. چرا حمله کردن یک گروه سراپا مسلح به محل استقرار صد نفر زن و مرد که حتی فاقد سلاح سرد برای دفاع از خود بودند و مدتها نیز در مضیقه آب و برق و مایحتاج روزانه قرار داشتند، باید یک رژیم سفّاک را اینگونه شاد و مسرور نماید؟! آنهم رژیمی که بر عراق و سوریّه چنگ انداخته، بر نیمی از لبنان حکمروایی می کند به افغانستان سلاح می فرستد و حمام خون به راه می اندازد و تروریسم افسارگسیخته اش هند و مالزی و اندونزی را نیز در می نوردد و تا آفریقا دستش به خون آغشته است؟. رژیمی که هر روز ادعای ساخت موشک و سلاحهای استراتژیکی قدرتمند برای نیروهای مسلحش می نماید. دست اندرکار ساخت سلاح اتمی است و نعرۀ اقتدار، اقتدارش گوش فلک را کر کرده است.

واقعیت اینجاست که کشتار انسانهای غیرمسلّح شامل زنان و مردان، بهیچوجه و طبق هیچ قانون نوشته و نانوشتۀ جنگی و عملیّات نظامی، نشانۀ اقتدار و صلابت نیست. حتّی اگر این زنان و مردان وابسته به سرسخت ترین و آشتی ناپذیرترین تشکیلات مخالف آنها محسوب شوند. برعکس نشانۀ درماندگی و از سر استیصال است و لاغیر.

 وقتی این کشتار ناجوانمردانه را همتراز یا حتی برتر از عملیات فروغ جاودان می دانند. آنهم عملیاتی که در فاصله چند ساعت شهرهای مرزی را از لوث وجودشان پاک نموده و ناقوس مرگشان را به صدا در آورده بود. آنهم عملیاتی که برای اولین بار مجبورشان نمود درب مجلس ارتجاعی شان را نیز که حتی زمان جنگ با عراق تعطیل نکرده بودند، گِل بگیرند و نمایندگانش را به جبهه بفرستند، دقیقا نشانۀ ضعف و زبونی است و نه اقتدار و صلابت. در غیر اینصورت کشتار انسانها در حالیکه دستهایشان را از پشت بسته اند و حتی تیر خلاص زدن به مجروحانِ حادثه در روی تختهای کلینیک که قلب هر انسان آزاده یی را به درد می آورد، نمی توانست اینهمه باعث مسّرت و شادی و اظهار نظرهای هیستریکشان بشود.

 مرور یک واقعۀ تاریخی

نگارنده نه ادعای مسلمانی آنچنانی دارد و نه این صلاحیّت را در خود می بیند که یک واقعۀ حماسی را از دید اسلامی و ایدئولوژیک به تصویر بکشاند. از اینجهت فقط از دریچۀ تاریخ سری به کربلا در روز عاشورا می زند و مروری کوتاه بر آن وقایع می نماید. درست همانگونه که می شود از اسپارتاکوس یا چه گوارا، مارتین لوتر کینگ، ژاندارک، سالوادور آلنده، مصدّق و دیگر مردان و زنانِ بزرگ و مبارز این جهان هستی گفت و نوشت.

در صحنۀ عاشورا، یک سو یزید ایستاده است. مقتدر و صاحب جاه و مال و سپاه. یک طرف هم حسین بن علی است که نه کاخ نشین است، نه مال و منالی دارد و نه صاحب سپاهی است. یزید می خواهد برای حکومتش و مشروعیّت دادن به تاج و تختش، از او بیعت بگیرد. یعنی حسین باید بر حکومت جابرانۀ او مُهر تایید بزند. بعدش هم حتما همۀ درها به رویش باز خواهد بود و تا هرجا که بخواهد، می تواند نه تنها از حسِ آزادی بهره مند و بهره ور گردد، که همۀ درهای بسته را نیز به روی خود باز ببیند. امّا او پاسخ یزید را با یک کلمه می دهد.*نه*. به چه قیمتی؟! قیمتش مهم نیست. آنچه برای او مهم است این است که تن به ننگ و ذلّت ندهد و این نهِ تاریخی سرانجامش را به صحرای سوزان بی آب و علف می کشاند و این تمام ماجرا نیست. سپاهی کثیف و جرّار و تا بن دندان دور تا دورش، صف آرایی کرده و برق شمشیر و صلابت نیزه هایش را به رخش می کشد. از نفراتی که همراهش هستند تعدادی که در هوای غنائم جنگی همراهی اش کرده بودند، تا هوا را پس می بینند، باروت مبارزه شان نم می کشد و هر کدام به دلایلی، راه خود می گیرند و می روند.

موجوداتی که فقط به چند نمونه از دُرافشانی هاشان در آغاز این نوشته اشاره شد، اگر در آن صحنه حضور داشتند چه راهکاری برای حسین بن علی در آن شرایط پیشنهاد می کردند؟

یکی سفارش می کرد: آقا بیخود خودت و زن و بچه ها را به کشتن نده. برو بیعت کن و بیا داخل مردم و از همنشینی با مردم لذّت ببر. یکی دیگه هم می گفت: هر خونی که ریخته بشه، مقصّرش خود شما هستید. که البته هم قبل از واقعه و هم بعدش ابن الوقتهای دوران کم نگفتند.

 حسین ولی به چیز دیگری می اندیشد. چرا؟ چون او فقط نوک دماغش را نمی بیند. اگر او امروز صرفا بخاطر جانِ سالم به دربردن خودش و همراهانش از مخمصه، بیرق تسلیم را بالا ببرد، فردا هر جا صحبت از ایستادنِ در مقابل ظلم و ظالم شد، به او و کوتاه آمدنش، استناد خواهند کرد. یعنی او بر وادادگی و تسلیم، مُهر تائید خواهد زد. می شود سمبل نان به نرخ روز خوردن. یعنی مبارزه بی مبارزه. امّا برعکس اگر بایستد، ولو با این تعداد کم که شامل اهل بیت خودش هم می شود، حتی اگر جان خود بر سر این ایستادن بگذارد، فردا رسم این خواهد شد که در مقابل ظلمِ ظالم و سپاه جرّارشان که به هیچ صراطی جز زورگویی و اجحاف مستقیم نیستند، فقط به دو چیز فکر کند: * اگر می توانی بمیران و اگر نمی توانی، بمیر*.

او این مرگ سرخ را که با شرافت و عزّت همراه است، عین زندگی می داند و برعکس زندگی سیاهِ توام با ذلّت را، مرگ سیاه معرفی می کند. این انتخاب اوست و مابقی ماجرا را همگان می دانند.

پس از حادثه، یزید درست مثل آخوندها و رجّاله هایی که لقب سردار را یدک می کشند، سر از پا نمی شناخت. مجلس آراسته بود و سخت سرمست از پیروزی، دیدار اسیران را به انتظار نشسته بود. امّا زینب که عزادار برادر و سایر عزیزان خویش بود،  با سخنانی کوبنده، جشنش را به عزایی شوم تبدیل نمود.

....به کجا چنین شتابان، ای یزید! خیلی باد به دماغت انداخته ای!(فَشَمَختَ بِانفِک). تو خیال می کنی اینکه امروز ما را اسیر کرده ای و تمام انظار زمین را بر ما گرفته ای و ما، در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند به توست؟ (آخوند خرچنگ نشان در نمایش جمعه گفته بود: این دست انتقام خدا بود که از آستینِ فرزندانِ غیورِ عراق بیرون آمد). اگرچه پیشامدهای روزگار مرا به سخن گفتن با تو کشانده است...به خدا قسم تو الان در نظر من بسیار کوچک، حقیر و بسیار پست هستی و من برای تو یک ذرّه شخصیّت قائل نیستم که تو را تحقیر یا سرزنش کنم.

و ادامه می دهد:....ای یزید اگر گمان می کنی که با کشتن و اسیر کردن ما سودی بردی، به زودی خواهی دید آنچه سود می پنداشتی، چیزی جز زیان نیست. اگر اکنون غنیمت تو هستیم، بزودی غرامت تو خواهیم بود، آن هنگام که هیچ چیز جز اعمال خویش را با خود نخواهی داشت و خدایت به بندگان ستم نمی کند.

آیا این دقیقا همان پاسخ تاریخی نیست که در پی جنایت تاریخی آخوندها و تمامی عوامل داخلی و خارجی شان، می شود خطاب به آنها بر زبان آورد؟ اینها هم همانند یزید می پندارند که پیروز شده اند و سرگرم تبریک و تهنیّت به همدیگرند!. اما غافل از اینکه سرانجامی سخت و شوم در انتظارشان به کمین نشسته است.

ایستادگی و مقاومت در مقابل ظلم و بی عدالتی، حتی پس از قرنها، از یاد و خاطره ها نخواهد رفت. انسانهای شریف و با وجدان، به دفعات به یاد بشریّت خواهند آورد بی آنکه خود را در چارچوب دین و نژاد و عقیده و رنگ و غرض و مرضهای بی علاج، محصور و گرفتار نمایند.

مهاتما گاندی می گوید: من زندگی حسین آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خواندم و توجه کافی به صفحات کربلا نموده ام و بر من روشن است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از حسین پیروی کند.

کورت فریشلر مورخ بزرگ آلمانی می گوید: حسین در فداکاری قدم را از حدود فدا کردن خود برتر نهاد و فرزندانش را نیز فدا کرد.....تصمیم او برای فداکاری مطلق نه ناشی از لجاجت بود و نه معلول هوی و هوس. او با پیروی از عقل مصمم شده بود که به طور کامل فداکاری کند تا اینکه مجبور نشود برخلاف پرنسیپ خود به وسیله سازشکاری با یزید بن معاویه به زندگی ادامه دهد.

سِر پِرسی سایکس خاورشناس انگلیسی می گوید: حقیقتا آن شجاعت و دلاوری که این عده قلیل ازخود بروز دادند، به درجه ای بوده است که در تمام این قرون متمادی هر کسی آنرا شنید، بی اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود. این یک مشت مردم دلیر غیرتمند، نامی بلند و غیر قابل زوال برای خود تا ابد باقی گذاشتند.

فردریک جمس می گوید: درس امام حسین و هر قهرمان شهید دیگری این است که در دنیا اصول ابدی عدالت و ترحم و محبت وجود دارد که تغییر ناپذیرند و همچنین می رساند که هرگاه انسان برای حفظ این صفات مقاومت کند و در راه بقای آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهند ماند.

و سرانجام واشنگتن ایروینگ  مورخ مشهور امریکایی تاکید می کند که: در زیر آفتاب سوزان و سرزمین خشک و در روی ریگهای تفتیدۀ عراق، روح حسین فناناپذیر است. ای پهلوان و ای نمونۀ شجاعت و ای شهسوار من، حسین.

این تنها قسمتی از سخنان و نظرات تعدادی ازانسانهای شریف است که نه آخوندند و نه حتّی مسلمان. اما در شرح و وصف انسانهایی که ظلم را برنمی تابند و برای بسط عدالت و آزادی قیام می کنند، حتی قرنها پس از آن، به زیباترین شکل ممکن زبان به سخن می گشایند و دِین خویش نسبت به جامعۀ بشری ادا می نمایند.

این سخنان موید این نکته است که خونهای پاکِ به ناحق به زمین ریخته شده، هرگز هدر نخواهند رفت. تاریخ شاهدِ این مدّعاست. مهم نیست که مسلمان باشی یا نباشی. حسین باشی یا اسپارتاکوس. میرزای جنگل باشی یا چه گوارا. خونت که به ناحق و به جرم ایستادگی در مقابل ظلم و ستم به زمین ریخت، شعله می کشد و در بستر زمین و زمان جاری می شود. مهم نیست که یکی به سرت تیر خلاص شلیک کند و آن دیگری از قلمش خنجری بسازد و در چشمت فرو کند. مهم این است که در آن لحظۀ تاریخی درست در سمت و سویی قرار داشته باشی که اگر چه زورش به تمامی زورگویانِ تاریخ نمی رسد، امّا خونش گریبانِ آنها را می گیرد و تا ابد رسوای آدم و عالمشان می کند.

پیکرهای پاک شهیدانمان هنوز بر روی زمین است. آنها بهای آزادی ما را با خونِ خویش پیش پرداخت کرده اند و ما اگر خود را مفتخر به همراهی با آنها  می دانیم، باید به دادخواهی شان برخیزیم. باید که جشن و سرور یزیدیان دوران را بر سرشان خراب کرده و به عزایی بی پایان تبدیل نمائیم. با بغضی فروخورده و قلبی مالامال از نفرت به جانیانِ عمّامه به سرموظّفیم که  پیام ستارگان  پر فروغ آسمان غمزدۀ میهنمان  را در اقصی نقاط عالم به گوش زمین و زمان برسانیم و قاتلانشان را رسوای عام و خاص گردانیم. این وظیفۀ ماست، اگر در خیل یزیدیان نیستیم.

 

م. سروش

16 سپتامبر سال 2013 میلادی

 

هیچ نظری موجود نیست: