بهر یک روزِ جهان تیشه به اندیشه مزن
تبر ظلم و ستم را به تنِ ریشه مزن
غرق اوهام که عظمای ولایت هستی!
اینقدر لاف ز مُلّایی و از پیشه مزن
هیچِ هیچی به جهان ذرّه یی از خاک فقط
حرف مفت و گپ بی پایه و بی ریشه مزن
چشم بر هم زدنی زیر و زِبَر خواهی شد
تو گمانِ ابدی، دائم و همّیشه مزن
کار خلقی تو برآنی که به پُتک راست کنی؟!
زدی و دیدی که کج می شه مزن
کور قدرت شدی و سِیر کنی در دل عرش
سنگ نادانی خود بر جگر شیشه مزن
میخ بر سنگ زدن حاصل جهل است و جنون
کارِ بیهوده مکن تیشه به اندیشه مزن
***
کر و
کور است عجب این دغل حیلت باز
اینچنین حرف به بدکارِ جفا پیشه مزن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر