رها ز حاضر و غائب دلم
هوای تو دارد
هوای چیدن واژه ز گفته
های تو دارد
بخوان که هر نفس من تب
صدای تو دارد
زدست دل چه بگویم که کس
بجز تو ندارد
بگو به یاد که گرید که
های و های تو دارد؟!
غم شکسته دلی را که در
قفای تو دارد
به باغ خاطره فصلی
زقصّه های تو دارد
از آن جهت به بهاران
روم به دشت و گلستان
که بوی یاس و اقاقی همه
صفای تو دارد
دلم گرفته به بغضی که
بسته راه نفَس را
ملاتمش نتوانم چو غصّه
های تو دارد
عجب هوایی و حالی که
مبتلای تو دارد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر