
رسد از یوسف گمگشته خبر، غصّه مخور
شب تاریک نمانَد به ابد پاینده
بدمد اختر شب سوز سحر، غصّه مخور
بَر شود بیرق انصاف، عدالت جاری
بنشیند همه خونها به ثمر، غصّه مخور
ستم شیخ دو برگ از ورق تاریخ است
گُم شود عاقبت از دید و نظر، غصّه مخور
می رسد روز حساب و به عیان می بینم
سود را خلق و کند شیخ ضرر، غصّه مخور
بخت آنکس که چنین داد وطن را بر باد
سرنگون، خانۀ او زیر وزبر، غصّه مخور
عاشقان بانگ برآرند که نفرت مُرده ست
نوبت مِهر رسد بار دگر، غصّه مخور
طی شود دور خزان و بدمد باز بهار
شود ایران من ایرانِ دگر، غصّه مخور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر