بانو!
تو از تبار کدامین ستاره یی
که پس از افول
در قامت یک خورشید
دوباره درخشیدن آغاز کرده ای؟!
بانو!
زمزمه های کدامین چشمه
ترنّم دلپذیر کدامین رود
و خروش امواج کدامین اقیانوس
در بستر صدای تو جاری بود
کاینگونه سرشارمان می کرد
از شور عشق و زندگی و سرزندگی؟!
و غزل را و غزل را
آندم که بر لبان تو جاری می شد
آبشاری بود، نعمت خدا
در کویر تفتیدۀ دلهامان
عِطرآگینتر از خاطرۀ گل یاس باد
نام تو
و خاطره انگیزتر از زیبایی تمامی گلهای سرخ
یاد تو باد
که از نغمۀ سِحرآمیز خویش
برای مردمی که دوستشان داشتی
و دوستت داشتند
برج و بارویی ساختی
تا در پناه آن
در بغرنجترین لحظات حیات
به خاطر آوریم که مرضیّه
کوله باری از غمهامان را بر دوش کشید
با ما ماند، برای ما خواند و سرانجام
چونان کبوتری رها
به سوی بیکرانه ها پر کشید و رفت
ستاره ها شهادت می دهند
که در روز رهایی
باز خواهی گشت، جانانه تر ازهمیشه
و آفتاب گرم و جانبخش نگاهت را
دوباره نثارمان خواهی کرد
نگاه کن!
شب از نیمه نگذشته هنوز
خروسکی می خواند
به نشانۀ قُربت طلوع فجر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر