وصفت چگونه گویم، باغی و گلشنی تو
اندر شب خیالم، چون ماهِ روشنی تو
بی خانمان ندارد، اندوه سقف و دیوار
باشی تو در کنارش، مأوا و مسکنی تو
ای وای از غریبی، بیگانگی و غربت
با اینهمه غریبم، وقتی که با منی تو
جادوی چشم مستت، غارتگر دل و دین
با آن کمان ابرو، الحق که رهزنی تو
بیمی زموج غم نیست، با دست مهربانت
در لحظه های توفان، بی شک که مأمنی تو
نیکو بود خصالت، زیبا بود جمالت
در بین خوبرویان، احسانِ احسنی تو
با اینهمه ندانم، این نکته را که آیا
داری تو هم غم من، وقتی که بی منی تو؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر