درباره من

عکس من
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹

به نوبتند ملوک در این سپنج سرای


آفتاب ولایت دارد کم کم از قلمرو فقیه معظم رخت برمی بندد و ابرهای تیره و تار بر فراز آسمان این حاکمیّت وحشی و ضدّ انسانی ، انبوه انبوه به هم می پیوندند تا شب تار و تیرۀ این حاکمان نان خلق خور و نمکدان شکن را به تباهی هر چه بیشتر پیوند زنند.

راستی سید علی به چه می اندیشد که همچنان بر نابکاریها و کجرویهای خویش اصرار می ورزد و قاچ زین اسب سرکش و گستاخ و لجام گسیخته حکومت سر تا پا فساد و جنایتکارش را چسبیده و قصد پائین آمدن هم ندارد؟! آیا فریادهای مردم ایران را نشنیده است؟ آیا از قساوتها و جنایتهای مزدوران و عمله و نکرۀ وابسته به خویش بی خبر است؟! آیا کمی و فقط اندکی تاریخ نخوانده است تا ببیند و بداند و عبرت بگیرد که بر سر دیکتاتورهای گذشته چه آمده است؟ آیا پند و اندرز سعدی خردمند را نخوانده است که خطاب به حاکم دوران خویش فرمود:
به نوبتند ملوک در این سپنج سرای........ کنون که نوبت توست ای مَلک به عدل گرای.؟

سرنوشت شاه می تواند برای هر انسان اهل اندیشه و فهم، عبرتی باشد و درسی بزرگ. تجربه یی تازه که هنوز گَرد گذر ایّام بر آن ننشسته و از همه سمت وسوی قابل تحلیل است وبررسی.
حتما خوانده اید خاطرات اردشیر زاهدی داماد سابق شاه را که در روزهای واپسین همراهی اش می کرد. او می گوید محمّد رضا روز به روز لاغرتر می شد آنچنان که شلوارش را به سختی می توانست نگاه دارد.
بله. این است سرنوشت مردی که در حین سخنرانی انگشت شصت راست در جیب کوچک بالایی سمت چپ کُتش قرار می داد و وقتی صحبت از شخص خودش می کرد من را کسر شأن می دانست و می گفت ما.
او که کشور را عرصۀ تاخت و تاز آمریکاییها و انگلیسیها کرده بود، از آنطرف هم خودش را شاهِ شاهان می خواند و جالب اینکه اگر تاج و تخت دیکتاتوری را در خطر می دید به یاری اش می شتافت و اگر شاهی در نقطه یی از این عالم تاج و تخت از دست می داد و عزل می شد، برایش مستمری و حقوق در نظر می گرفت چون با وجود دست و پا بستگی هایی که پیش اربابان امریکایی خود داشت، امّا در پیش چشم مردم خویش، خود را سایه خدا می دانست و این ذهنیّت کودکانه را با خود حمل می کرد که شاه شاهان است و باید در مواقع لزوم شاهنشاهی خودش را به اثبات برساند!

همان اردشیر زاهدی می گوید که وقتی با هزار مکافات و دردسر توانستیم اجازه ورود شاه را به آمریکا برای درمان بگیریم، به هواپیمای کوچک ما اجازه دادند که در یک منطقه دور افتاده و در فرودگاهی فرود آئیم که متعلّق به هواپیماهای سمپاشی کشاورزان بود. بعد هم همانجا به این بهانه که از مکزیک آمده بودیم همه مان چه زن و چه مرد را مورد بازرسی بدنی قرار دادند.
بعد هم که او را بستری کردند هر چند دقیقه پزشکی وارد می شد و معاینه ای می کرد و بدون اینکه کاری انجام دهد می رفت بیرون که بعدها فهیمیدیم اینکارها را می کنند تا صورتحساب را طویلتر و عریضتر کنند. ( خاطرات اردشیر زاهدی نقل به مضمون است ).

سید علی خان روضه خوان اینها تنها قسمتی کوچک از رنج و عذاب و آخر عاقبت مردیست که گرچه دیکتاتور و سرکوبگر بود، امّا در مقایسه با بیش از سی سال حکومت شمایان، باعث و بانی خدمات ارزنده ای نیز شد. با اینحال سرنوشتش را مردمی رقم زدند که از ظلم و زور و فشار و خفقان ساواکی که شاید یک صدم سربازان گمنام شماها و لباس شخصی هاتان جنایت نکرد، به تنگ آمده بودند. و دیدی که سرانجام دنیا و جهانی که یکروز پیش پایش فرش سرخ می گستراند و بعضا تا زانو در مقابلش خم می شدند، با او چه کرد و چه غریبانه در غربت جان داد.

شک ندارم که اینها را سیدعلی خیلی خیلی بهتر و بیشتر از من میداند. امّا ظاهرا چسبیدن به تخت صدارت و امر و نهی کردن و فرمانهای غلیظ و شدید صادر کردن و از پشت تریبون جیغهای بنفش کشیدن و تهدید کردن و الدرم بلدرمهای آنچنانی ، آنقدر شیرین است و جذابیّت دارد که می توان به خاطرش تن به هر ننگ و ذلّت و بدنامی داد و این دقیقا همان نکته و باور هر دیکتاتوری در هر نقطه از این کره خاکی است.

قیامها و خیزشهای مردمی را که با اوضاع اسفبار اقتصادی و تحریمها و شکستهای مفتضحانه و خوار و ذلیل شدن در نشستهای سیاسی برون مرزی با هم جمع بزنیم، بیش از پیش به این نتیجه می رسیم که پیکر عفونت زده و چرکین حکومت عمّامه به سران، در سراشیبی سقوط تا ته درّه نیستی، قرار گرفته و شمارش معکوس آغاز شده است.
به سید علی هم فقط می توان گفت، باش تا صبح دولتت بدمد...کین هنوز از نتایج سحر است.

هیچ نظری موجود نیست: