درباره من

عکس من
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸

من ایرانم


پیوند زده بودند قلبم را به قلب تاریخ زمین. و خون گرم و سرخ جاری از تن من، رگها و شریانهای حیات زمین را سیراب می کرد.

روزی روزگاری تکیه بر اوج زده بودم و چونان تکّه گوهری ناب و کمیاب، بر عرصۀ هستی فرمان می راندم. گرچه پاره های تنم را به اقصی نقاط جهان می فرستادند و خونشان را در جای جای این زمین پهناور، می ریختند امّا نام من بر تارک هستی حک شده بود. الماسی بود که حتّی برای یک لحظۀ تاریخ هم از درخشیدن باز نمی ایستاد.
روزگاران گذشتند و گذشت. مردان دین آمدند و رسم زمانه به گونه یی دیگر چرخید. از آن پس تاخت و تاز و کشت و کشتار، بیش از گذشته آغاز شد و من دیگر نه بر اوج تکیّه زده بودم و نه نامم بر تارک هستی درخشش دیرینه داشت.

هر روز یکی از راه می رسید و مدّعی فرمانروایی بر من بود و خاکم را از کشتار فرزندانم رنگین می کرد و سرانجام خود می رفت و به دیگران می سپرد.
من وارث صابر رنج و خون فرزندانم بودم که یا خود به جان همدیگر افتاده بودند و یا اینکه سر ستیز با بیگانه برداشته بودند و می کشتند و کشته می شدند.

قرنهای متمادی گذشت. فرزندانم به را به اسارت بردند. یا در شکنجه گاهها گردن زدند و دست و پا قطع کردند. سیلی از خون به راه افتاده بود. این خون من بود که درپیوسته و پیوستۀ تاریخ جاری بود و زمین خشک بی آب و علف را سیراب می کرد.
باز هم گذشت و گذشت و صفحات تاریخ روزگارم ورق خورد. بازهم حاکمان تازه و نو آمدند و رفتند تا آنکه محمّد رضای ظلّ الله از راه رسید و سایۀ مبارکش! بر سر من سنگینی کرد. همه چیز مدرن شد. دروازه های تمدّن بزرگ باز شدند و از برکت وجودشان ابزارهای مدرن شکنجه به خدمت در آمدند. ناله هایم را هیچ منجی حقوق بشری نمی شنید و باز هم گذشت و گذشت تا زمانی که جسم و روح زخم خورده ام دیگر طاقت اینهمه ظلم و ستم به فرزندانم را نداشت. آنقدر بر قلب و مغز و جمجمه ام کوبیده بودند که ناچار روح خدا را به سایه خدا ترجیح دادم. شاید اندکی در سایۀ حمایت معنوی مردان دین بیاسایم و تجدید قوایی بکنم.
قرنها می گذشت از آن زمان که خاکم را به نام دین به توبره کشیده بودند و فرزندانم را به اسارت و بردگی بودند و یا خونهای پاک بیگناهشان را بر زمین ریخته بودند. امّا همه و همۀ اینها باعث نشد تا به تجربۀ تلخ گذشته اندکی بیندیشم و با خود گفتم: از ظلّ الله به روح الله پناه خواهم برد و به مصداق از این ستون به آن ستون فرج است، به راهکاری تازه خواهم اندیشید تا فرزندانم را برای همیشۀ تاریخ به سعادت و بهروزی رهنمون شوم.
امّا هیهات! که عصارۀ ناپاکی های تمامی زاهدان ریایی تمامی تاریخ زمین، و خوی هار و وحشی تمامی تکیه زنندگان تاجدار تختهای حکومتی، از ابتدای تاریخ زمین، همه و همه در یکجا جمع و نه خلاصه که تکثیر شده بودند.
مردان خدا با پیشانی های پینه زده از داغ مُهرها در کنج خلوت عبادت شبانه، آمده بودند تا تقاص تمامی حقارتها و دور ماندن از صدارتها را از من و فرزندانم باز ستانند. من باید اینک تقاص تمامی ناکامی های مردان دین را پس می دادم. من باید پاسخگوی ناکامی های موبدان در دربار ساسانی، خلیفه های ریز و درشت خداوند بر روی زمین در کاخهای مجلل بغداد و شام، بانیان و باعثان شیعۀ صفوی وبی کفایتی شاه حسین های معروف که مرا به حال خویش رها کرده بودند و دستی بر تسبیح و دست دیگر بر گردن ساقی سیمین ساق داشتند را پس می دادم.
دین پناهی ها و هوسبازی های ناصر دین سلطان صاحبقران شاه پنجاه سال به صدارت نشستۀ قاجار و ندانم کاریهای ولیعهد ضعیف النّفسش و رضا خان قلدری که اعمال قدرت و زور و فشار حرف اوّل و آخرش بود. و من محکوم بودم که تقاص تمامی آنچه در طول تاریخ بر من و فرزندانم رفته است را به روح الله تازه از گَرد راه رسیده و تازه نفس پس بدهم.
عجبا! که تمامی تازیانه های گوناگونی که از آغازین روزهای حیات تا به امروز بر تنم فرود آمده است تنها و تنها یک طعم و یک ویژگی دارد و آن فریب است.
با همین حربه و به نام تو ای اهورا مزدای پاک و نیک سرشت، دیدی و شاهد بودی که چگونه مزدکیّان دلاورم را به بند کشیدند و زنده به گور کردند.
دیدی و شاهد بودی که با نام تو ای رَب العالمین، چگونه خلیفه های مغرور و سرمست از تسلّط بر اقصی نقاط عالم، بابکم را به مسلخ بردند و در کاخهای مجلل عیش و نوش گردن زدند.
دیدی و ناظر بودی که نصرت کنندگان دین و آئین تو، با میرزا تقی خان امیرکبیرم چه ها کردند. صور اسرافیلهایم را دیدی که چگونه رقص مرگ کردند و جسم و جان گُر گرفتۀ کریمپور شیرازی ها را نظاره کردی.
روح الله را هم حتما دیدی. او هم به نام نامی تو زیباترین فرزندانم را به دیوان وددانی که نمازشان را سروقت می خواندند و آیات پاک تو را زیر لب زمزمه می کردند، سپرد و جان و مال و ناموسشان را به استناد آیات خداوندی حلال و مباح شمرد.
با اینهمه مصیبت امّا، ایستاده ام هنوز. با زخمهایی که هنوز التیام نیافته به دور دستهای افق چشم دوخته ام و بر آنم تا اینبار، برای همیشۀ تاریخم ظل الله ها و روح الله ها را به دخمه های تاریخی شان بسپارم و فرزندانم را به سوی آزادی و آبادی و عشق و صلح ابدی سوق دهم. اینبار امّا اینبار نه فریب سایه های فریبکاری که خود را به تو منتسب می کنند خواهم خورد و نه فریب ارواح بر آمده از خباثتهای شیطانی که روح تو را ماسکی کرده و بر چهره های زشت و کریه شان زده اند.

آری. من ایرانم سرزمین اوّلین منشور حقوق بشر. زادگاه بیرونی و بوعلی. مادر رشیدترین و زیباترین فرزندان این زمین. سخن به گزاف نمی گویم. آریوبرزنم را ببینید. بابکم را مرور کنید. یعقوب لیثم را به خاطر آورید. مفاخرم بی شمارند. حافظم را ببینید و مولانایم و سعدی و عطّارم.

امروزم را هم ببینید و خیابانهایم را. دانشگاهها و دانشجویانم را. راستی دنیای متمدّن اگر بابکم را ندیدید، ندایم را که دیدید. اگر رستمم را افسانه پنداشتید، سهرابم را حتما نمی توانید ندیده بگیرید.

من ایرانم با قطورترین و طولانی ترین و عمیق ترین ریشه ها در خاک این زمین. سهمگینترین توفانهای تاریخ را به مدد همین ریشه ها پشت سر گذاشته ام. فردا از آن من است و فرزندانم. خورشید در مشت ماست و پا بر جا خواهیم ماند تا گردش جهان و دور آسمان به پاست. من ایرانم.

هیچ نظری موجود نیست: