درباره من

عکس من
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۷

خوش آن دمی که برآید ستارۀ سحری


خوشا بشارت خورشید، خوشا شهامت نور
خوشا طلوع سپیده، که سر زَنَد پُر شور

خوشا چو موج خروشان، به قلب صخره و سنگ
خوشا به لحظۀ رفتن، خوشا به وقت عبور

خوشا به گاهِ رسیدن، چو صاعقه چون رعد
شرار و شعله کشیدن، بر این شب دیجور

خوشا چکاچک شمشیر، گاهِ گرمِ نبرد
در آن دَمی که شود، خصم خیره سر مقهور

خوش آن زمان که ندا در رسد، به بانگ بلند
گذشت موسم خُسران، رسیده وقت غرور

خوش آن دَمی که برآید، ستارۀ سحری
شود به جاده نمایان، سواری از رَهِ دور

در آن زمان که شود، خنده زینت لبها
و آن زمان که شود، این خرابه ها معمور،

بگو هر آنچه به دل مانده، گاهِ گفتن ماست
بگو تو آن همه ناگفته را، به بانگ سرور

بگو قسم به سپیده، به صبح آزادی.... تویی، رهایی میهن، فقط تویی منظور

۱ نظر:

زری گفت...

سلام سروش عزیز! غزل زیبایی است .به ان لینک میدهم . با آرزوی ذهنی سرشار برای تو شاعر صمیمی . موفق باشی