درباره من

عکس من
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

دوشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۶

هنوز امٌا روزگار غریبی است نازنین


در امتداد شبی پُر کینه و سرد
در حصار مقواییِ کارتنها
جان می بازند و چونان غنچه های سرمازده
بی آنکه بشکفند، پژمرده می شوند
بچٌه های خیابان را می گویم
بچٌه های کار، رنج، فقر و فلاکت
تشنگان همیشگی دستهای نوازش پدر
محرومان تاریخیِ مِهر و محبٌت و عاطفۀ مادر
آری! هنوز امٌا روزگار غریبی است نازنین
روزگار عربده های تولید مخوفترین بمب جهان
در پوشش تولید انرژی هسته ای
روزگار شکمهای گرسنه و دستهای خالی
و رویش بُرجهای میلاد و کوفت و زهرمار
بر استخوانهای بینوایان سرزمینی که اتفاقا
بسیار غنی و ثروتمند است
روزگار ژستهای قدرت مآبانۀ دست یابی به انرژی اتمی
و پُزهای ملٌایانی که در مشکل انسان شدن خویش و همفکرانشان،
مانده و درمانده اند
روزگار فریب و نیرنگ، و نابودی پیر و جوان
در دود و افیون و بَنگ
چگونه می توان گفت همه چیز سر جای خودش قرار دارد؟
وقتی که انسانِ آگاهِ مخیٌر در سرزمین من و ما
در انتخاب پوشش، که ابتدایی ترین حقٌ هر انسان است
روزی هزار دفعه خوار می شود
توسری می خورَد، حقیر می شود
ده هزار دفعه می میرد وباز زنده می شود؟
روزگاری که زندگان نه به شوق زندگی
که، ناچار از تنفسند، در آن هوای ماتم زدۀ مسموم

آنجا، و نه اینجا که من و تو و ما ماوا گرفته ایم
انسان، نشکفته محکوم به پرپر شدن است
آنجا زندگی آغاز می شود بی هیچ تبسٌمی
و جریان می یابد بی هیچ لبخندی
و پَرپَر می شود، بی هیچ اشکی.
نه! هیچ چیز سر جای خودش نیست دوست عزیز
چگونه وقتی که انسان و انسانیٌت
و حق و حقیقت و آزادی و آزادگی به مسلخ می روند
می توان گفت که همه چیز سر جای خودش قرار دارد؟


هیچ نظری موجود نیست: