درباره من

عکس من
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵

حافظ خداوندگار سخن

گفت: مولانا، سعدی، فردوسی،خیام و نظامی پیامبران سخنند
گفتم: پس حافظ چه؟
گفت: او خداوندگار سخن است
آری سخن به اغراق نگفته ایم اگر پیر روشن ضمیر ادبیات پارسی را خداوندگار سخن بنامیم. به جرات می توان او را کاملترین شاعر ایران زمین لقب داد

سرتاسر دیوان وی را یک زیبایی شگرف و جادویی در برگرفته وهمین، خواننده اشعارش را چونان اشعه یی نامریی تحت تاثیر قرار می دهد. کلام موزون، زیبایی معنا و روانی موضوع باعث می شود که انسان روح پاک و بزرگوارش را در بیت بیت غزلهایش حس کند و هر کس به اندازه فهم و کمال خویش، از این گنجینه گرانبها، توشه بردارد

راز زیبایی شگرف کلام حافظ اما به همین ها ختم نمی شود. رند شیراز تمام زیباییها را به کار می گیرد تا درس انسانیت را، زیباتر از هر ادیب و خطیبی و به دور از هرگونه رنگ و نیرنگ و ریا به انسان بیاموزد. انسان بودن و مهمتر از آن انسان ماندن، از اجزاء لاینفک شعر اوست

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و ایمن گذر از اهرمنان
کمتر از ذره نِه ای، پست مشو مِهر بِوَرز
تا به خلوتگه خورشید رسی، چرخ زنان

خودِ وی فارغ از هرگونه فخر فروشی و اغراق، می داند که شعرش زمینی نیست و اینگونه می سراید که
صبحدم از عرش می آمد سروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از برَ می کنند

عشق هدیه خداوند به انسان و به قول خواجه عبدالله انصاری تکیه گاه انسان بر زمین، از مقولاتی است که در کلام حافظ به وفور یافت می شود. هم از نوع زمینی و هم به شکل آسمانی اش. به زیباترین وجه ممکن به تبلیغ عشق می پردازد و نقش مقصود از کارگاه هستی را عشق میداند. و البته اینرا نیز بهتر از هر کس می داند که با همگان نمی شود و نباید از اَسرار و رمز و راز عشق سخن گفت. آدمهای خودخواه و متکبر و زاهدان ریایی در زمره موجوداتی هستند که حافظ آنها را مدعی می نامد و انسان را از مصاحبت با ایشان منع می کند

با مدعی مگویید احوال عشق و مستی
تا بی خبر بماند، در درد خود پرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

شاید کمتر شاعری همچون حافظ توانسته باشد به کمک واژه ها در ذهن و دید خوانندۀ اشعارش، تصویری برجسته و روشن به وجود آوَرَد. تصویری که از یک سو نمایانگر موضوع و هدف شعر اوست و از سوی دیگر احترام بیش از پیش نسبت به سراینده و در واقع نگارنده آن تابلوی زیبا را در دل و دیده خواننده شعر بر می انگیزد. سرتاسر دیوان غزلیات وی، لبریز است از اینگونه تصاویر و تابلوهای زیبا و دلنشین که چشم و دل عاشقان غزلهای نابش به دیدن آنها روشن می گردد

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب مست به بالین من آمد، بنشست

به راستی که زیبایی در وجود این مرد بزرگ، در اوج و کمال بوده است. که اگر غیر از این می بود، انتقال آن به اینگونه اصولا امکان پذیر نمی بود. او همه جا در اوج است. با آنکه ماوراء انسان می نماید اما همچنان زمینی و خاکی است و مبشر عشق و صلح و آزادی و آزادگی مطلق. وجود این همه زیبایی در عمق روح و ذات پاکش، نه تنها باعث نشده تا از امور اجتماع خویش و حوادث تاریخی زمانه، غافل گردد، که با خرید خطرات و مخاطرات فراوان به جان، تمامی ابزار کارش را در جهت شناساندن مرتجعین و جباران زورگو و مقتدر عصر خویش به کار برده. اینهمه زیبایی و ظرافت در روح پاک و بزرگوارش، باعث نشده تا مبارزه به فراموشی سپرده شود. اوبا وجود طبع لطیفش اما، یک انسان عصیانگر و یک مبارز واقعی است و آنچنان بر زاهدان ریاکار می تازد که نیش قلمش چونان شمشیری زهرآگین، حتی قرنها پس از او جان و تن حاکمان ریایی و جنایت کار را نشانه میرود و هیهات که هیچ دیکتاتور کوچک و بزرگ و هیچ موجود با عمامه و بی عمامه یی از پس افشاگریها و برٌندگی زبانش بر آید. روح افکار حافظ آنقدر والا و ارزشمند است که در مقابل اینهمه بزرگواری تنها باید سر تعظیم فرو آورد و بس

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامۀ کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم
سِرٌ حق با ورق شعبده ملحق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

در غزلی زیبا با خرید همه مخاطرات به جان ارزشمندش، اینگونه تصویری از عصر امیر مبارزالدین برای ثبت در تاریخ وادبیات ایران به جای می گذارد

اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیزست
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحیٌی و حریفی گرت به چنگ افتد
به عیش کوش که ایام فتنه انگیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی، زمانه خونریزست
ز رنگ باده بشویید خرقه ها از اشک
که موسم ورع و روزگار پرهیز است
مجوی عیش خوش از دَور واژگون سپهر
که صاف این سر خم، جمله دُردی آمیز است
سپهر بر شده، پَرویزَنیست خون افشان
که قطره اش سر کسری و تاج پرویزست
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است

در ابیات فوق، از خوبی و خوشی هوای شیراز می گوید اما هشدار می دهد که باید مواظب محتسب یا در واقع همان امیر مبارزالدین بود که هیچ گونه خوشی و شادمانی را بر نمی تابد. از دیگر خصوصیات بارز آن دوران از ایام فتنه انگیز و زمانه خون ریز سخن می گوید و به طعنه مثلا پند می هد که زمانه، زمانۀ ریاکاری و دروغ و پرهیزکاری دروغین است. در پایان نیز بی آنکه از زاهد جلاد روزگار خویش نامی ببرد می گوید که عراق ( اصفهان) و فارس را به زور و کشتار گرفتی و حالا نوبت بغداد و تبریز است

چنین است که یک تنه با حاکمیٌت جبار و ستمکار و ریاپیشه در می افتد و در همۀ ابعاد سیاسی و اجتماعی، تنها با قلم شیوای خویش، به نبردی تاریخی و جانانه می پردازد
او در جواب آخوندهای دوران خود، که به نیٌت بهشت وحوری و غلمان، مردم را به خداپرستی دعوت می کردند، با کلامی که عصیان در تک تک واژه هایش موج می زند، می گوید

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
نا خلف باشم اگر من به جوی نفروشم
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم

و اینگونه پرستش به سبک بردگان را به هیچ می گیرد و مبلٌغان آنرا که مشتی آخوند رذل و فریبکارند، آدمهایی می داند و معرفی می کند که عبا و عمامه را از آن جهت با خود حمل می کنند که عیوب خود را در زیر آنها بپو شانند

جای دگر به خمینی صفتانی که پیوسته مراقب و مواظب دیگرانند تا عیبجویی کنند و بر عیوب و نقصهای دیگران انگشت بگذارند به تندی تشر می زند که خیالشان راحت باشد چون گناه دیگران را به نام آنها نخواهند نوشت و حوالتشان می دهد به آینده ای که هرکس محصول کار و عمل خویش بر می دارد

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کشت

حافظ یک انسان کامل به تمام معناست. عشق زمینی را به زیبایی می شناسد و زیباتر به رشته کلام در می آورد. در عرفان، در عین کمال است و پختگی عارفان بلند مرتبه را با خود دارد. آنجا که باید به نبرد با پلیدیها و زشتیها برخیزد، جنگجویی است که نوک تیز پیکانش، دشمنان انسان و انسانیٌت را تا آخرین روز این زمین دنبال می کند و البته همه اینها باعث نمی شود که از فلسفه غافل بماند

حافظ اَر عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟

راستی که اندیشه های والای این خورشید درخشان ادبیات پارسی، دارای چنان روح انسانی و آزاده و شریفی است که باعث شده تا قرنها پس از او، شعر و کلام جاودانه اش همچنان تازه و بکر باقی بماند
محققان و پژوهشگران کلامش را می توان غوٌاصانی نامید که در اقیانوس بی حد و مرز دیوانش، هر روز تازه تر از تازه تری می یابند و از صدف بی همتای افکارش که همانا در شعرش متجلٌی است، دُرٌ جدیدی در معرض دید همگان قرار می دهند. تا حال که چنین بوده و بی شک تا گردش جهان و دور آسمان به پاست، چنین خواهد بود

هیچ نظری موجود نیست: