این شیخ پدرسوخته از بس که دبنگ است
با خلق خدا یکسره در حالت جنگ است
در جوش و خروش است به منبر که خلایق:
خوبی و صداقت همه جا خوب و قشنگ است
اندر پس پرده عجبا ! بین که چکاره است
چون بوقلمون در نوسان، رنگ به رنگ است
زنهار! فریبش مخور این شیخ دغلکار
ذاتش به مَثَل موش و به ظاهر چو پلنگ است
دین در کفِ او گشته چو ابزار تجارت
شرحش ز قیامت و خدا، جمله جفنگ است
اصلاح طلب گاه شود، تا بفریبد همگان را
چون روبه مکار، بسی زبر و زرنگ است
دستی به اتم دارد و آن دست به آفتابۀ معروف
گویی که به مرداب پی صید نهنگ است
گشته است نظامی و مسلح به مسلسل
درحوزۀ علمیّه به پیش فنگ و پافنگ است
با خلق و وطن کار بجز ظلم و ستم نیست
این فاحشه دلال محبت به فرنگ است
بخشیده به بیگانه زر و سیم وطن را
با خلق گرسنه سخن از سرب و فشنگ است
بی شک برسد روز مکافاتِ تو آری
پاداش کلوخ البته با قلوۀ سنگ است
ای آنکه دلت خون شده از ظلمت این شیخ
برخیز وطن رفت، کجا جای درنگ است؟!
م. سروش
4 ماه می 2014 میلادی (14 اردیبهشت 1393)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر