ا.م. ننگ نامه نویس در ننگ نمای «پژواک» نوشته
ای دارد تحت عنوان « سخنی با مریم رجوی». از بخشی از آن که در بارۀ مجاهد و شهید
والامقام گوهر ادب آواز است می گذرم، چرا
که خواهر بزرگوارش نزهت ادب آواز تودهنی لازم را به او زده است.
نوشتۀ فوق الذکر از یک سو نشان از ادامۀ سقوط
نویسنده اش دارد. یعنی از ننگ نامه نویسی به هرزنامه پراکنی رسیده است. این سقوط
وحشتناک را می توان در لابلای سطر سطر این مطلب دید و مشاهده کرد. از سوی دیگر
نمایانگر این نکته است که کفگیر به ته دیگ خورده و تنگ آمدن قافیه لاجرم به جفنگ
گویی وقاحت بار، راه برده است.
این
جماعت که جمعا و جمیعن زمانی داد و هوار راه انداخته بودند و یقه هاشان را جر می
دادند و فتوای عدم ورود به مسائل شخصی و
خصوصی دیگران صادر می کردند، اینک بیا و ببین که چگونه وقیحانه وارد مسائل زندگی
خصوصی دیگران می شوند و همانند طلبکارانِ عربده کش، مبارز می طلبند.
از بیان ترّهاتی که جاری شدنشان بر صفحۀ کاغذ
فقط می تواند از یک ذهن درمانده و علیل تراوش کند و به معنای واقعی کلمه شرم
آورند، می گذرم. اما در ادامۀ این هرزنامه او خطاب به خانم رجوی می نویسد:
«البته مسعود رجوی همان چند صباحی را که شما در
ایران بودید و با خطرات احتمالی دست و پنجه نرم می کردید تا محمل فرارتان جور شود،
در ایران نبود و به بهانه ی تشکیل شورای ملی مقاومت، فرار را بر قرار ترجیح داده
بود».
آیا از کلمات و جملات فوق جز بوی متعفن بغض و
کینه و حسد، بوی دیگری به مشام می رسد؟! او دارد در مورد مسعود رجوی صحبت می کند
که آقای طالقانی شهادت داده بود که شکنجه گران ساواک شاهنشاهی از نام او و موسی
لرزه بر اندامشان می افتاد. (نقل به مضمون). او از مسعود(ی) صحبت می کند که به
شهادت یارانش در زندان شاه شدیدترین شکنجه ها را تحمل کرده بود. او به کسی تهمت و
افترای فرار از مبارزه می زند که به شهادت دوست و دشمن، جرمهای همرزمانش را نیز بر
عهده می گرفت تا پرونده آنها را سبکتر کند و راه را برای آزادی شان هموار نماید.
کیست که نداند مسعود رجوی در زندان شاه تا آخرین
لحظه ای که به کمک قیام مردم از بند آزاد شد، حسرت یک آه را هم بر دل شکنجه گرانِ
قسی القلبش گذاشته بود؟. کیست که نداند مسعود هرگز با گشتی های ساواک به شکار
همرزمانش نرفته بود و هرگز آزادی اش را از بازجوهای شکنجه گر تقاضا نکرده بود؟.
هیچوقت هم نادم و سر به زیر و سرافکنده، مبارزۀ مسلحانه را در پیش روی دشمنان جرار
نفی نکرده بود.
کارنامۀ مسعود بعد از آزادی از زندان هم بی هیچ
ابهام و نقطۀ تاریکی در پیش چشم همگان است. درست همان زمانی که خمینی نه امامت که
خدایی می کرد و کسی را یارای از گل نازکتر گفتن به قدرت اهریمنی اش نبود، رودررویش
ایستاد و آزادی را فریاد کرد.
آیا اینها می توانند از خصوصیات مردی باشند که
به قصد فرار کشور را ترک کرده است؟! از اینها گذشته آیا مسعود پس از خروج از ایران
مثل حضرات نشست و دست روی دست گذاشت تا دری به تخته بخورد و «شود دنیا به کام کاسه
لیسان»؟! یا اینکه از همان نخستین روز آستینها را بالا زد و شورای ملی مقاومتش را
تاسیس کرد و سرانجام کار را به تشکیل ارتشی ملی و میهنی کشاند که اگر امدادهای
غیبی از ما بهتران مانع نمی شدند و به نفع رژیم دجال صحنه را عوض نمی کردند، استخوانهای
استبداد را خرد و خاکشیر کرده بود و شرّ خمینی و اعوان و انصارش را برای همیشه
تاریخ از سر ایران و مردمش و کشورهای منطقه و کلا جهان، کم کرده بود. متاسفانه نه
دین دارید و نه انصاف و از آزادگی هم بویی نبرده اید.
ا.م. ن.ن.ن. در ادمه می نویسد:
«درست مثل همین حالا که هر دو «جگرگوشه هایتان»
را در دهان گرگ باقی گذاشته اید و خود را به ساحل امن رسانده اید. آیا هیچ مادری
چنین کاری با «جگر گوشه هایش» می کند؟ آیا هیچ مادری حاضر می شود «دردانه هایش» را
در آتش و خون و جنون باقی بگذارد و بعد مدعی شود در کنار رود «سن» برای نجات جان
آنها می کوشد»؟
این دیگر بی کم و کاست مصداق دایۀ دلسوزتر از
مادر است. حالا فرض کنیم که همین «جگرگوشه ها» و «دردانه ها» الان در پاریس یعنی
در همان ساحل امن زندگی می کردند. حدس زدن اینکه در این صورت جملات فوق چه چرخش صد
و هشتاد درجه ای داشتند و چگونه بیان می شدند اصلا مشکل نیست. ادعای این جماعت در
آنصورت این بود که خودتان و جگرگوشه هاتان در پاریس و در امنیت و رفاه کامل زندگی
می کنید و فرزندان دلبند مردم را به قتلگاه فرستاده اید. غیر از این است؟!
آیا همین نکته نشانگر این مهم نیست که رهبران
این مقاومت هیچ تفاوتی بین «جگرگوشه های» خود و دیگران قائل نشده اند و آیا این
عین رعایت انصاف و عدالت نیست؟ آیا این دقیقا دلیل تفاوت بین رهبران این مقاومت و
سردمداران حکومت طاعون در میهنمان نیست که در بحبوحۀ جنگ ضد میهنی «دردانه هاشان»
را به جهت تحصیل به فرنگ اعزام می کردند و یا در پر قو می خواباندند مبادا گزندی
به خاطر نازکشان برسد؟
مادران
بسیاری را دیده ام که با وجود اینکه فرزندان رشیدشان در زندان لیبرتی و در حال
اعتصاب غذا بوده اند، محکم و استوار مثل کوه برای رساندن فریاد حق طلبانۀ آنها، از
شهری به شهری و کشوری به کشوری سفر کرده اند و پیوسته و در همه حال یار و یاور
مقاومت بوده اند. آیا این دقیقا به همین دلیل نیست که بین «جگر گوشه های» مسعود و
مریم رجوی با جگرگوشه های خودشان در زندان لیبرتی، هیچ فرق و تفاوتی ندیده اند؟.
موضوع از فهم و شعور و این حرفها گذشته است، اما ای کاش انصاف، بازاری داشت و
خریدنی بود و می شد هر کس به تناسب از آن بهره مند گردد. هر چند درک اینکه چرا
مجاهدین همچنان در لیبرتی ایستاده اند و بیا بیا گفتنشان به دشمن هم از نوع آن بیا
بیاهای چشمک چراغمدارانه برای گریز و وادادن نیست، برای این موجودات بسیار مشکلتر
از درک تسلیم و تعظیم در مقابل دژخیم است.
با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی.......... تا
بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
جایی دیگر در همین نوشته آمده است:
«آن چه در 7 ماه گذشته مرا بیش از همیشه به خود
مشغول کرده، نگاه شما و دست پروردگان تان به مقولۀ عشق و محبت و عاطفه است که فکر
می کنم بدون آن مبارزه معنایی ندارد و به فاجعه ختم می شود، چنانکه شده است».
هرکس که این موجود را نشناسد پس از خواندن این
سطور شاید به این نتیجه برسد که با یک انسان رمانتیک و عمیقا عاطفی مواجه است. هفت
ماه مدت کمی نیست که کسی فکر و ذکرش را به مقولۀ عشق و محبت و عاطفه آنهم در یک مقاومت مشغول کرده باشد. اما کسانی که این
آدم را مخصوصا پس از انتشار ننگ نامه اش آنطور که هست شناخته اند، می دانند که از
عشق و عاطفه سخن گفتن کسی که نمک بر زخم می پاشد و پیکر خونین یک مقاومت را آماج
خنجرها و دشنه های ناجوانمردانه قرار می دهد، طنز تلخی است که سرانجامش به یک
لبخند تلختر، پیوند می خورد.
قهرمانان زندان لیبرتی اگر مسلح به سلاح صیقل
زده و برّنده ای به نام عشق نبودند، قدم از قدم نمی توانستند بردارند. عشق برای
مجاهدین آنچنان با مبارزه شان پیوند خورده و عجین شده است که تفکیک و انفکاک آنها
از هم غیرممکن می نماید. آنها به خوبی می دانند که دفع اژدهای ارتجاع تنها با برق
زمرّدی به نام عشق امکان پذیر است و لاغیر.
« گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد..... از برق
این زمرد هی دفع اژدها کن».
مشکل اینجاست که عشق آنها با عشقی که هرزنامه
نویس از آن دم می زند، تفاوتی چشمگیر دارد. آنها تمام عشقشان را نثار خلقی محروم
کرده اند که در زیر چرخهای قطار ارتجاع و دیکتاتوری دارد لِه و لورده می شود. عشقی
بی نهایت زیبا و متفاوت که با هیچ زیبایی دیگری در این زمین قابل مقایسه نیست. هرزنامه
نویس حتما با معیارهای خودش به این نتایج درخشان نائل آمده است. به قول شاعر: «
میان ماه من تا ماه گردون....تفاوت از زمین تا آسمان است».
از این موجودات فوق رمانتیک و عاطفی! باید
پرسید: مگر شماها نبودید که درست زمانی که پیکرهای مبارزین در زندان لیبرتی زیر
بارش خمپاره ها و کاتیوشاها تکه تکه می شدند، انگشتهای اتهام را به سوی رهبران
همین مقاومت نشانه می رفتید؟ مگر شماها نبودید که گناه شلیک به سر مجاهدین دست
بسته در اشرف را به رهبر مقاومت نسبت می دادید و در حالیکه پیکرهای پاک و مطهرشان
هنوز روی زمین بود عربده می کشیدید و شهادت قهرمانانه شان را به اموال و مادیات
مجاهدین در اشرف نسبت می دادید؟!. یعنی دستان پلید رژیم و مالکی جنایتکار را از
خونهای به ناحق ریخته شده می شستید و به جای یقۀ ظالم، پاچۀ مظلوم را می گرفتید؟
دم زدن شما از عشق و عاطفه به همان اندازه مسخره و چندش آور است که اعلام سران
حکومت جهل و جنون به وجود بهترین دموکراسی جهان در ایران!.
«نقطۀ مشترک»:
از خدا که پنهان نیست از بندگان خدا چه پنهان که
نگارندۀ این سطور زمانی که می شنید یا جایی می خواند که این موجودات در حمله و
کشتارهای اشرف و لیبرتی شریک و سهیمند، هر چه که فکر می کرد به نقطۀ ارتباط این دو
با هم پی نمی برد. اما اینروزها و دقیقا اینروزها بهتر ازهر زمان دیگر می شود درک
کرد و فهمید که ارتباط محکمی بین کشتارها و عملکرد این حضرات موجود است. حالا برای
لودگی و رد گم کردن البته می توانند ضمن پاچه خواری برای دو عضو مستعفی شورا و
تبریک بخاطر پیدا شدن مقصر اصلی (فالح فیاض) از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کنند،
اما اگر خربزه برای کسی نان شد، مزه پراکنی هایی از این قبیل هم برای فاطی تنبان
خواهد شد.
اثبات ادعای فوق مبنی بر اینکه آقایان در حمله و
کشتار به آزادیخواهان به نحوی دخیلند، اصلا کار مشکلی نیست.
یک طرف
رژیمی ایستاده است که یک قلم فقط طی هشت سال حاکمیت پلیدش، بیش از تمامی سالهای
پیش و بعد از انقلاب نفت فروخته و پولش را به جیب زده است. رژیمی که اگر نتوانسته
برای ملت ایران رفاه و آسایش و آرامش به ارمغان بیاورد، اما با این پولهای بادآورده از جیب همان مردم ،
توانسته اسباب سرکوبشان را به شدیدترین وجه ممکن فراهم نماید. رژیمی که دریک کلام
از زمان حاکمیتش تا همین حالا، کشتار و شکنجه و زندان مثل خون در رگهایش جاری و
ساری بوده است.
روبروی این رژیم چه کس یا کسانی ایستاده اند؟ چند
حزب و دسته و گروه و سازمان متشکل و منسجم را می شناسید که نه صرفا در حرف و صدور
اطلاعیه، که در میدان عمل رودرروی این رژیم ایستاده اند؟ به خودتان زحمت ندهید.
اگر فکر کردن به این موضوع آزارتان میدهد
کافی است به فرمایشات آخوندها و پاسدارهای لمپن جنایتکارشان نگاهی
بیندازید. برای ساده تر شدن موضوع هم اگر هنوز مثل شاگرد تنبلها سرها را پائین
گرفته و به زمین زل زده اید، کافی ست که فقط نگاهی به سخنان سردمداران رژیم پس از
حمله به اشرف و شهادت پنجاه و دوتن بیندازید و از روی دست آنها تقلب بکنید. آنها
پاسخ را فوت آبند و حداقل مثل شما در این مورد خاص، یکی به میخ و یکی به نعل نمی
زنند. راست می روند سر اصل موضوع و با انگشت اشاره مجاهدین را نشانه می روند.
حقیقت تلخ این است که رودرروی این رژیم جنایتکار
فقط و فقط یک مقاومت و یک سازمان متشکل و منسجم ایستاده است. شاید همین فردا مردم
ایران بریزند توی خیابانها و تا آخر همین هفته یا هفته آینده ریش و ریشۀ آخوندها و
رژیمشان را دود بدهند و از بیخ و بن برآورند. اما در حال حاضر تنها یک مقاومت به
نام «شورای ملی مقاومت» و یک سازمان به نام «سازمان مجاهدین» است که با تمامی کم و
بیش ها قاطع و محکم و خلل ناپذیر ایستاده است رودرروی حکومتی که در کشتار و سبعیت
و وحشی گری روی بسیاری از جانیان تاریخ را سفید کرده است.
آقای ا.م.، آقای شاعر، آقای دکتر، آقای وکیل،
آقای ایکس و ایگرک و فلان و بهمان. وقتی شما یقۀ مجاهدین را می گیری یعنی یقۀ رژیم
را وِل کرده ای. یعنی سنگها را بسته ای وسگها را رها کرده ای. یعنی به مصداق
«دشمنِ دشمنِ من دوست من است» چه بخواهی چه نخواهی در لیست سیاه دوستان یک رژیم
پلید قرار گرفته ای. یعنی از آنجایی که از داخل همین مقاومت کوچیده ای به آن طرف و
شروع کرده ای به بد و بیراه گفتن و تهمت زدن و نمک بر زخم پاشیدن، لاجرم به رژیم
وحشی و هار ولایت فقیه مشروعیت داده ای. رژیم با استناد به سخنان تو که زمانی در
مقابلش ایستاده بودی، دست بازتری در انظار بین المللی برای ضربه زدن به تنها
مقاومت موجود در صحنه پیدا می کند و جری تر و هارتر می شود. درک این موضوع مشکل
است؟!
از آنجایی که شوربختانه این مقاومت تنها مقاومت
پویا و ایستاده در میدان مبارزه با دشمنان ملت ایران است، هر آجری که از زیر دیوار
این مقاومت بیرون می کشی، بی برو برگرد، به استحکام شالوده و برج و باروی اوین ها
و گوهر دشتها و کهریزکها و وکیل آبادها و عادل آبادها و دیزل آبادها (چقدر آبادی
دارد این ایران تحت حاکمیت آخوندها)، کمک کرده ای. هر قدر این مقاومت ضربه پذیرتر
و ضعیف تر بشود، دشمن در ایران شلاقش را محکمتر و مطمئن تر بر گُردۀ مبارزان و
مردم ایران فرو خواهد آورد. هرچه خنجرها عمیقتر در پشت دوستان سابق که درست در وسط
میدان مبارزه ایستاده اند فرو رود، دیرکهای دار و جوخه های اعدام پرشمارتر و
پررونقتر از گذشته به کار خویش ادامه می دهند. نگاهی به آمارهای اعدام در یکی دو
سه ماهۀ گذشته ، موید این نکته است.
ضربه
زدن به کسانی که از زندگی و رفاه خویش گذشته اند و پیکرهای مجروحشان را وقف آزادی
مردم ایران و سرزمینشان کرده اند، ضربه زدن به یک شخص یا یک گروه نیست. ضربه زدن و
نابود کردن آرمانهای یک ملت است که در دام یک هیولا گرفتار آمده و نیم نگاهی به
جنگجویان خستگی ناپذیرش دارد تا شاید فرصتی فراهم شود و به کمک هم بند از بند
هیولا بگسلند و به قعر جهنمش روانه کنند.
فوت کردن و خاک پاشیدن به تنها مشعل روشن در شام
تیرۀ ارتجاع آخوندی، جرمی است نابخشودنی و این همان کاریست که شمایان، تک تک
شمایان دانسته و آگاهانه، مشغول انجام آنید.
پس وقتی
هم خط و همراه و هم روش با وزارت بدنام می خوانندتان، وقتی مستقیم یا غیر مستقیم
شریک جرم و جنایت در اشرف و لیبرتی می نامندتان، وقتی اعمالتان را در خصوص تنها
مقاومت موجود در صحنه که شدیدا هم زیر ضرب ارتجاع و استعمار قرار دارد، ننگین و
چندش آور توصیف می کنند، پرخاش و کف به دهان آوردن و زمین و زمان را به فحش و
ناسزا بستن، دردی از شما و نکبتی که به آن گرفتار آمده اید، دوا نخواهد کرد. فردای
آزادی ایران زمین باید پاسخگوی این اعمال و رفتار دشمن پسندانۀ خویش بر علیه منافع
ملت ایران باشید. بیخود وبی جهت نگفته اند که دنیا دار مکافات است.
مادر مجاهد صدیق رویا درودی می گفت: زمانی که
برای رساندن رویا جهت معالجه به هلند تلاش می کردیم، سعی کردیم تا از سازمان ملل
کمک بگیریم. می دانید اولین سوال این سازمان بین الملی از این مادر رنجدیده چه
بوده است؟ آنها بیشرمانه پرسیده بودند که آیا رویا هنوز بر سر مواضع خود ایستاده
یا نه؟! ننگ و نفرت و تف بر سازمانی که یدک کش پسوند ملل است و در جهت منافع
اربابان زالوصفت و شیخ لامذهب قدم بر می دارد و تصمیم می گیرد.
رفتار شمایان نیز با کسانی که راست قامت ایستاده
اند و آنهایی که خمیده و واداده صحنه را ترک کرده اند، درست مثل رفتار سازمان خیلی
محترم! ملل تومنی دو قِران متفاوت است. شک نکنید با این وصف، شمایان نیز از آنجایی
که به جنگ و نبرد با مقاومت برخاسته و به وظیفۀ ملی و میهنی تان !!! قیام کرده
اید، مورد توجه خاص آخوندها و اختاپوسهای جهانخوار قرار دارید. شک نکنید چرا که در
یک نقطۀ تاریک و سیاه منافع تک تکتان به منافع آخوندها و اربابان قدر قدرت جهان
گره خورده است و این همان «قدر مشترکی»
است که مولانا در مثنوی از آن داد سخن داده است.
آن حکیمی گفت دیدم هم تکی
در بیابان مرغ را با لک لکی
در عجب ماندم بجستم حالشان
تا چه قدر مشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک و من حیران و دنگ
خود بدیدم هر دوان بودند لنگ.
آری! تمامی بدخواهان و دشمنان قسم خوردۀ این
مقاومت، یک قدر مشترک دارند. آنها همگی لَنگ همان سنگ مقاومت جانانۀ فرزندان رشید ملت ایران در اشرف
با شهدای سرفرازش، در زندان لیبرتی و
سراسر جهانند.
19 دسامبر سال 2013 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر