درباره من

عکس من
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۲

شترمرغهای معاصر

شیر و پشه:
با کلّی سروصدا و هیاهو آمده بودند تا از عرش به فرش بکشانند. چنان آسمان ریسمانی هم کرده بودند که آن سرش ناپدید و ناپیدا. طبلهای تو خالی. حاصلِ غرورِ کاذب، ضربدر دنیایی خودخواهی و فردیّت های زشت. همان خودستایی هایی  که صاحبش را ابتدا به عرش می برد و بعد در یک لحظه ناگهان از اوج به قعر فرو می اندازد. توهّم برای انسان از خطرناکترین سمها، کُشنده تر است  مخصوصا وقتی با حس کینه و خود بزرگ بینی قاطی شود تبدیل به معجونی می شود که نگو و نپرس. 
از عرش به فرش کشیدن البته در این مقولۀ خاص، توجیه و تفسیر سیاسی ندارد بلکه به لحاظ روانی باید توسط علم روانشناسی مورد بحث و تحقیق قرار بگیرد. آخر آدم باید خیلی خودبین، خودخواه و کشته و مردۀ خودش باشد که به این نتیجه برسد که می تواند یک مقاومت منسجم و متشکّل با سابقۀ نیم قرن مبارزه  را یکشبه از عرش به فرش بکشد. شاید هم روی همنشینهای معلوم الحالشان زیاده از حد حساب باز کرده بودند که اینگونه شکر زیادتر از ظرفیّتشان بار زده بودند.

 نتیجۀ این خودپرستیِ چندش آور هم که نیازی به تعبیر و تفسیر ندارد. امروزش را بنگرید. هر آنچه در این سالیان رشته بود، پنبه شد و آنهمه غرور کاذب نه تنها دردی از او دوا نکرد که همچون سرکنگبین بخت برگشتگان،  صفرا افزود و حسابی کار دستش داد.
با مدّعی مگوئید اسرار عشق و مستی......... تا  بی خبر بمیرد در دردِ خودپرستی
زنده یاد مهدی حمیدی شیرازی شعری دارد به نام شیر و پشه که داستان پشه ای است که بر یال شیر می نشیند و تصورش این است که سنگینی او باعث عذاب و ناراحتی شیر خواهد شد. این شعر زبانِ حالِ کسانی است که خودبزرگ بینی ها و غرورهای کاذب بلایی برسر چشم دلشان آورده که طبیب حاذق پس از معاینه شان فقط دو کلمه می گوید: سلبِ امید.
پشّه یی گَردان چو گَردی در فضا
پشت یال شیری افتاد از قضا
بس که آن ناچیز خوشبینیش بود
پیشِ خود بر شیر سنگینیش بود
لحظه یی نگذشته با شیرِ کلان
گفت آن مسکینِ لاغر کای فلان
گر تو را بر یال، سنگینیم ما
بازگو تا بیش ننشینیم ما
شیر گفت از این زمان تا هر زمان
هر کجایی هر چه می خواهی بمان
گر نه خود گفتی به یالم جَسته یی
من ندانستم کجا بنشسته یی.
به عمل کار برآید به سخندانی نیست:
مسعود رجوی سی ام دی ماه سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت به همراه تنی چند از همرزمانش از زندان شاه آزاد شد. تعدادی جوانِ جان به سلامت در برده از اعدام، شکنجه و شلاق ساواک، امّا سخت مؤمن و معتقد به آزادی و رهایی مردم محرومشان. همینها سی خرداد سال شصت فقط در تهرانِ تحت حاکمیّتِ خمینیِ از ماه بر تخت سلطنت جلوس کرده، نزدیک به نیم میلیون نفر را آنهم بدون در دست داشتن امکانات تبلیغاتی از قبیل رادیو و تلویزیون و رسانه ها و با وجود تمامی مشکلات و موانعی که برایشان هر روز ایجاد می نمودند، در مخالفت با سیاستهایی که ایران و ایرانی را به خاک سیاه می نشاند، به خیابانها کشیدند. رفسنجانی بیخود در مورد اعضا و رهبران مجاهدین پس از پیروزی انقلاب نگفته بود که: اینها در آغاز پنجاه یا صد نفر بودند که اگر همان ابتداء دستگیرشان کرده بودیم، کار به اینجاها نمی کشید ( نقل به مضمون).
از آغاز راهِ مقاومت و ایستادگی در برابر ایلغارِ خمینی تا همین امروز، چه تعدادی از همراهان به هر دلیل مبارزه را ترک کرده اند و رفته اند دنبال کارشان؟! حتما سر به هزاران تن می زند. مبارزه یی در آن ابعاد و طول و عرض، طبعا با رقم بالای جداشدگان نیز مواجه خواهد بود. کسانی که به دلایل مختلف تصمیم می گیرند که دیگر در صفوف مقدّم نبرد نباشند.
بعضی از مبارزه طولانی خسته شدند و صراحتا آنرا اعلام کرده و به زندگی عادی خویش برگشتند. بسیاری از این افراد در آمریکا و اروپای آزاد هم نتوانستند دور از مقاومت زندگی کنند و همیشه یار و یاور همرزمان خویش در سخت ترین لحظه های مبارزه بوده اند. حالا معلوم نیست اگر مجاهدین در عراق دست اندرکار شکنجه و زندان و از بین بردن مخالفان داخلی بوده اند، چرا همرزمان سابقشان آنهم با این تعداد از نفرات، به جای شکایت از آنها به دادگاههای ذیصلاح اروپا و آمریکا هنوز هم قلبشان برای مقاومت می تپد. با شادی هاشان شاد می شوند و در غمهاشان اشک می ریزند. ننگش هم بماند بر پیشانی آنها که با بافتن اینگونه لاطائلات، نان بر سر سفره می برند.
با آنها که پس از جدایی از مقاومت با سر در فاضلاب وزارت اطّلاعات آخوندها فرو رفتند، کاری نداریم. کسی که در اصل و ذاتش خرده شیشه نباشد اگر هم از مقاومت ببرّد، هرگز به سمت و سوی دشمن شماره یک ملّت ایران نخواهد رفت.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ................ باز جوید روزگار وصل خویش
موجوداتی که آدرس را عوضی و اشتباهی آمده بودند و سرانجام به اصل و ذات فرومایگی و رذالت خویش رجعت نمودند.
گروهی دیگر امّا....نه اعلام بریدگی می کند و نه ظاهرا به سوی آخوندها می رود. اینها قبول ندارند که قطع همکاری شان با مقاومت و مجاهدین ناشی از خستگی و تمام شدن انگیزه های مبارزاتی شان است. بنابراین هر کدام دلایل عدیده ای را عنوان نموده و سعی می کنند که خود را به شکلی محق و موجّه توجیه نمایند. یکی از فقدان دموکراسی در فضای مقاومت می نالد. دیگری راه و روش مبارزه را زیر سؤال می برد و آن یکی هم بهانه می آورد که با ایدئولوژی مجاهدین سر سازش و سازگاری ندارد. <<چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند>>.
بسیار خوب. فرض محال که محال نیست. فرض می کنیم که حق با همۀ شما آقایان و خانمهای مدّعی است. بسیاری از شما سالها از اقامتتان که اکثرا از برکت سر همین مقاومت است، در کشورهای آزاد غربی می گذرد. همانگونه که گفته شد و خودتان هم بهتر می دانید یک گروه پنجاه، صد نفره در اوایل انقلاب طیّ دو سال و نیم فعالیّت موفق شد تشکیلاتی را سازماندهی کند که یک قلم جمعیّتی نیم میلیونی را فقط در تهران به خیابانها بکشد. آنهم درست در زمانی که خمینی، خدایی می کرد و حتی اشارتی به اینکه بالای چشمش ابروست، تبعات سختی در بر داشت. از بحث کمیته ها و پاسداران و بسیجی ها و لات و الواتهای بی سروپایی که با قمه و تیغ موکت بری، امضای امام دجّالشان را بر صورت و جسم و جان مبارزین آن روزها حک می کردند هم می گذریم.
 سؤال امّا از شما مدّعیان در عافیت نشسته و به سلامت از بلا رَسته این است: مقاومت و مجاهدین بد و نادمکراتیک. شما در این سالیان برای ملّت ایران چه کرده اید؟! چه تخم دوزرده یی گذاشته اید که دیگران نگذاشته اند؟! تعدادتان که ماشاءالله از آن پنجاه، صد نفر ادّعایی رفسنجانی خیلی خیلی بیشتر است. حدّاقل در هیاهو و هوچی گری که اینگونه نشان داده اید. هیولایی به نام ولایت فقیه هم بالای سر مبارکتان نیست که با هر حرکتی توی سرتان بزند و سربازان بدنامش را به رُختان بکشد و روانه دفتر و دستکتان بکند. از عربده کشی ها و تیغ زنی های اراذل و اوباش و لمپنِ وابسته به بیت عظما هم در این کشورهای آزاد الحمدلله  خبری نیست. همه تان هم که المنه لله برای خودتان یک پا مبارز راه آزادی و تئوریسین و محقق و مفسّر و شاعر و دکتر و وکیل و مهندس و خبرنگار و روزنامه نگار و........تشریف دارید. پس اِشکال کجاست که نتوانسته اید با اینهمه استعداد خدادادی! و با استفادۀ بهینه از هوای تازۀ دموکراسی در غرب، تا کنون یک  تشکیلات محکم و منسجم، گروه یا حداقل دسته یی را سرو سامان داده، اهدافش را تشریح نموده، باب دموکراسی را که به زعم شما در مقاومت بسته شده و حداقل تعدادی از بن بستهای راه مبارزه با آخوندها را باز کنید و چشم ودل یک ملّت و میهن را روشن نمائید. تا این امید زنده شود  که سواری تازه نفس از راه رسیده و می خواهد تمام مبارزین پراکنده در اقصی نقاط عالم را به گِرد خویش جمع نماید و کاری کند، کارستان؟! مسعود رجوی و یارانش آنهم در آن شرایط سختِ خفقان و اختناق و سرکوب، توانستند. شما چرا نمی توانید؟!
 البته می دانم و می دانید که یک چیزهایی هست که به عزم و اراده و قدم در راه گذاشتن به جای غر زدن و ایرادهای بنی اسرائیلی گرفتن، بر می گردد. درس دموکراسی و مبارزه دادن البته آسان است ولی افسوس که: به عمل کار برآید به سخندانی نیست.
وقتی پای بحث و فحص به میان می آید، یکه تاز مِیدانید. قلمهاتان هم از شمشر ذوالفقار برای زدن و لت و پار کردن کسانی که وا نداده اند و درست وسط میدانِ مبارزه، جانانه ایستاده اند، تیزتر و برّاتر است. امّا زمانی که سؤال می شود که خب حالا خروجی تان پس از اینهمه استدلال  و فرافکنی و ادّعای از عرش به فرش کشیدن و گفتن هر آنچه شرط بلاغ است به دیگران، چیست؟ می فرمائید که ما مخالفیم و منتقد. یعنی خروجی بی خروجی! یعنی از ما انتظار نداشته باشید که حتی در قالب یک دستۀ وَلو کوچک و چند نفره، خط و روشی جدید برای مبارزه با آخوندها مشخص کرده و رژیم را به چالش بکشیم. یعنی سقف کار مبارزاتی مان در همان حد و حدود معترض و مخالف و منتقد است.
 زبانِ حالِ اینها زبانِ حالِ همان شترمرغ است که پرسیدند چرا بار نمی بری؟ گفت: من مرغم. گفتند پس تخمت کو؟ گفت: من شترم. مبارزه فقط مبارزۀ اینترنتی و کامپیوتری. زنده باد فیسبوک! دوتا سایت و چندتا وبلاگ کفایت می کند. رژیم را خودِ مردم به صورت خودجوش سرنگون می کنند و ما هم یقۀ مقاومت و مجاهدین را می چسبیم تا پایشان را از گلیمشان درازتر نکنند  و خلاصه دور هم کلّی مبارزه می کنیم و کلی هم خوش می گذرد. ضمن اینکه به سوابق مبارزاتی مان هم پشت میز کامپیوتر ساعت به ساعت افزوده می شود.
داستان تلخی ست. تلختر هم می شود روزی که اینترنت حضرات قطع شود و یا کامپیوترشان دچار نقص فنّی گردد. آنوقت تا جبرانِ مافات، تابلوی (مبارزه تا اطّلاع ثانوی تعطیل)شان بالا می رود.
جبهه های جنگ:
امروز میدان مبارزه تنها دو سمت و سو دارد. یکطرف رژیم آخوندهاست با تمامی جناحهای وابسته. این موجودات ارتجاع زدۀ مفلوک حتّی زمانی هم که توی سر هم می زنند و یقه درانی می کنند، تا نام مقاومت و دشمن اصلی شان به میان می آید، پشت در پشت هم و در یک سمت و سو می ایستند. چرا؟! چون دشمن قسم خوردۀ خود را به خوبی می شناسند. آنطرف هم مقاومتی است که نه تنها از چاه های نفت بهره یی نبرده، بلکه دولتهای استعماری هم چشم دیدنش را ندارند. در این راستا بمبارانش کرده اند. خلع سلاحش کرده اند. رهبرانش را در پاریس دستگیر کرده اند. اعضایش را در تنگنا گذاشته اند و در زندانی به نام لیبرتی محصور نموده اند. بلاهایی که بر سر این مقاومت آورده اند بدون اغراق بر سر هر دولت حاکمی آورده بودند، چاره یی جز سقوط و سرنگونی و نابودی برایش متصوّر نبود. امّا آنها ایستاده اند و برای ایستادگی شان تا به حال بهای سنگینی نیز پرداخته اند.
 آیا غیر از این دو سمت و سو، طرف و  جهت دیگری قابل تصوّر است؟! همه چیز بی نهایت شفاف و روشن است. یا زنگی زنگ، یا رومی روم. بین این دو هیچ چیز دیگری نیست. وقتی که تیغ برمی کشند و بر یک مقاومت می تازند. وقتی که هر تهمت پست و رذیلانه یی که در شان خودشان و آخوندهای حرام لقمه است به مبارزین راه آزادی ایران نسبت می دهند، وقتی که با لاطائلاتی سخیف هوار می کشند و هل من مبارز می طلبند، چگونه می توان باورشان کرد که هنوز در جبهۀ مقاومت ایستاده اند؟! تنها فرقی که بین شما و پاسداران رژیم متصوّر است، این است که آنها با همان ریشهای کثیف و تنهای بد بو و دهانهای متعفّن و لباس ننگین پاسداری از رژیم به میدان آمده اند و تکلیفشان از پیش روشن است. امّا شمایان از نان و نمک این مقاومت ارتزاق کرده اید. از معنویّت آکنده در تمامی لحظه های مبارزه، سرشار شده اید. اسم و رسمتان را از مجاهدین و شهیدان و اسیرانشان به یغما برده اید و سپس ناجوانمردانه در لباس خودی از پشت خنجر زده اید. عجبا! که از کلمۀ مزدور و وابسته به آخوندها سخت بر می آشوبید. راستی! پاسداران ارتجاع مگر چه کرده اند که شما هنوز نکرده اید؟! خنجر کدام مزدور ارسالی از سوی وزارت اطّلاعات اینگونه عمیق در پشت مقاومت نشسته است، که دشنۀ شمایان؟!
 فراموش نکنید. در نبرد بین خلق و ضد خلق، یکطرف دشمن ایستاده و آن سوی دیگر دوست. طرف سوّم، وجود خارجی ندارد. یا زنگی زنگ یا رومی  روم. کاش ما هم این فهم و شعور را داشتیم که تا نامی از طاعونی به نام ارتجاع که همچون بختکی سایۀ شوم و سنگینش را بر سر ملّت و میهن ما انداخته، برده می شد با وجود تمامی اختلافها و اختلاف نظرها، همۀ ما اعم از معترض و مخالف و منتقد بی هیچ شک و شبهه یی در صفوف متحد مقاومت می ایستادیم. امّا وقتی نمی ایستیم و فاصله می گیریم لاجرم چه بخواهیم و چه نخواهیم در جبهۀ ارتجاع ثبت ناممان کرده اند. حالا باز هم برآشوبید که چرا به ما برچسب ماموران شعبۀ خارجی وزارت اطّلاعات می زنند.
وَه که گر پرده برافتد:
سخنِ آخر اینکه این مقاومت زیر بوته های خار و یک شبه عمل نیامده است که با فرافکنی و مغلطه کاری و بلبشوی هر تازه به دوران رسیده یی، از عرش به فرش کشانیده شود. حاصلِ نزدیک به نیم قرن مبارزه آنهم در میدان عمل و نه در پشت کامپیوتر است. از زندانها و سیاهچالهای شاه به سلامت عبور کرده و از سیاهترین توفان بنیان برانداز یعنی ارتجاع آخوندی، جان به سلامت به در برده است. از هارت و پورتهای قدرتهای شیطانی بیمی به دل راه نداده و با وجود تمامی نامردی ها و نامردمی های این روزگار، همچنان روی پای خود ایستاده است. لاجرم برای مقاومتی اینچنین پویا و درخشان، شکست معنا و مفهومی ندارد. هزار بار هم که زمین بخورد باز برمی خیزد و قد و قامت راست می کند.  باور نمی کنید بفرمائید این گوی و این هم میدان. بازهم بتازید. باز هم از هیچ تهمت و تهدید و افترایی دریغ نفرمائید. اگر هنوز چیزی در چنته دارید رو کنید. شک نکنید که دعاهای دیو جماران بدرقۀ راهتان است. اگر کفگیرتان به ته دیگ نخورده باز هم از قسمتهای باصطلاح حذف شدۀ نامۀ سراسر ننگِ سرگشاده تان، رونمایی و پرده برداری کنید. از هیچ دروغ و دبنگی هم فروگذاری نفرمائید. خلاصه، آزموده را دوباره و صدباره امتحان کنید و بیازمائید. اگر قرار است یک مقاومت با این گونه تمهیدات سخیف، سرنگون بشود، چه بهتر که همین امروز بشود. امّا تجربۀ سالیان نشان داده که نتیجه یکی است. تف سربالا راه و چاره یی جز بازگشت به صورت صاحبش نخواهد داشت. تتمۀ عِرض و آبرویتان را هم اگر البته هنوز چیزی از آن باقی مانده باشد، حتما در این راه به کار گیرید.
تو پس پرده و ما خونِ جگر می ریزیم............ وه که گر پرده برافتد که چه شور انگیزیم.
 
 
 
  
 

هیچ نظری موجود نیست: