بیچاره کنی دل را، تا شانه زنی بر مو
لبخند به لب وقتی، اخم آوری بر ابرو
آندم که بیارایی، با سبز قبا خود را
بر شانه فرو ریزی، یلدای شبِ گیسو
از چشم تو پرسیده، هر کس که تو را دیده
این نرگس مست است یا، تردستی و هم جادو؟!
بوی خوش تو جان را، هر لحظه کند تازه
صد طعنه زند ای گُل، بر رازقی و شب بو
تا صبح سحر آیی، در باغ چنان گلها
بلبل به سخن آید، از هر طرف و هر سو
آن خندۀ مستانه، همچون مِی جانانه
از خانۀ دل غم را، یکباره کند جارو
ای مظهر زیبایی، شوریدۀ شیدایی
صد نکته به دل دارم، زان جمله یکی برگو
از عشق چه می دانی، عاشق شده یی آیا؟
انگشت بَرد برلب، یعنی که بُود تابو!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر