سردار سابق سپاه اینروزها از دست دادن فرزند را به سوگ نشسته است. مرگی عجیب و رازآلود از همان نوع که اکثرا در نظام آخوندها اتّفاق می افتد امّا حادثه اینبار در دبی و در یک هتل مجلل بیست و سه طبقه درب اتاق فرزند محسن رضایی را در طبقه هجدهم زده است. مرگ فرزند برای هر پدر و مادری سخت و تحمّل ناپذیر است. امّا روزگار در لابلای حوادث درسهایی دارد که آدم را به فکر وامی دارد.
سالهای جنگ و زمانی که سردار فقط بیست و هفت سال داشت و در آن سن برای خودش برو بیایی بعنوان فرماندۀ سپاه داشت. همان سالها که دسته دسته جوانان و نوجوانان را به ضرب نوحه خوانی ها سر شور می آوردند و سپس در شبهای سیاه ظلمانی روانۀ دشتهایی می کردند که به خوبی می دانستند مین ها در نقطه نقطه زمین مانند داس مرگ درو کردن بچّه های ایران را به انتظار نشسته اند. انگار تمام دانش جنگی سردار به همین ختم می شد.
گماشتن جوانی با آن سن و سال در رأس نیروهای نظامی در شرایط جنگی، آنهم بدون داشتن هیچ تجربه و آموزشی در امر نظامیگری و فرماندهی نه تنها خیانت به یک ملّت، که جنایت جنگی محسوب می شود. جنایت جنگی را معمولا نیروهای متخاصم یک دولت بر علیّه طرف مقابل مرتکب می شوند امّا از بد روزگار و از آنجا که این رژیم از همان روز اوّلش هیچ سنخیّتی با ایران و ایرانی نداشت، خنجر را از پشت فرود آورد و با مردم ایران کاری کرد که بندرت دشمنان قسم خوردۀ ایران و ایرانی، به جنایاتی نظیر آن دست زده اند.
سردار آنروزها روی ابرها راه می رفت و پرپر شدن بچّه های مردم برایش چندان قابل توجّه نبود. آنچه که مهم بود رضایت دیو جماران و فالوده خوردن با ولینعمتهایی مثل رفسنجانی و خامنه یی بود. سردار اصلا نمی توانست یا نمی خواست فکر کند که داغ فرزند چگونه بر دل پدر و مادرها خواهد ماند و قلبهای ریش ریششان را چقدر جریحه دار خواهد کرد. امروز امّا روزگار چرخیده و چرخیده و فرزند دلبندش را آنهم به شکلی مبهم و مرموز از او گرفته است تا شاید اندکی به یاد آورد آن دوران را و دریابد که آنچه از دید او آسان در میدانهای مین اتّفاق می افتاد، چقدر سخت بر جان و روح پدران و مادران داغدیده چنگ می زد و سنگینی می کرد. امروز شاید سردار کمی طعم غم از دست دادن فرزند را بشناسد و به آنروزها بیاندیشد هر چند که هیچ انسانی چنین فاجعه یی را برای دشمن نیز آرزو نخواهد کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر