مشعل کار از تو شد، در همه جا شعله ور
پینۀ دستان تو، حاکی رنج است و درد
جان تو سرمایه ات، در تب و تاب و خطر
چرخ جهان بی تو بود، ساکن و سرد و خموش
صنعت و علم از تو داد، میوه و بار و ثمر
همّت والای تو، کَند زجا کوه را
قوّت بازوی تو، ساخت جهانی دگر
خون تو جاری چو رود، در شریان حیات
وای که سرمایه دار، از همه جا بی خبر
هر چه خرابی همه، از تو شد آباد و بس
نام تو زین روی باد، تا به ابد مفتخر
چرخش چرخ زمین، هست ز نیروی تو
سود برند تاجران، سهم تو رنج و ضرر
وای به تاراج رفت، جان و تن و جسم تو
کیست از این رنج و غم، روی زمین با خبر؟!
سفرۀ سرمایه دار، رونق دیگر گرفت
بسکه ز خوانِ تو برد، نانِ تو را مستمر
پتک تو پولاد را، نرم چنان موم کرد
باد که بر شام ظلم، هم بزند او شرر
۲ نظر:
درود برشما . شعر زیبا ی کارگر مرا یاد شعرهای کتاب های درسی دبستان انداخت به همان روانی و سادگی ( کارگر باهنر اصفهان- ای به هنر سرمه چشم جهان ) یاد دوران کودکی بخیر که این شعرها را باید حفظ میکردیم و هنوزهم درخاطره مان مانده است . پیروز باشید
ملک پر از صنعت زیبای توست
چشم جهان مست تماشای توست
خیز پر از پرده کن و پارچه
تیمچه و حجره و بازارچه
جنس تو را خلق ز جان می خرد
بیش ز جنس دگران می برد
با تشکر از شما و لطفتان. یادش بخیر. نمی دانم دیگر از آن پیشه ورهای هنرمند اصفهانی خبری هست یا نه. اینروزها که همه چیز ماشینی شده. وقتی کار به جایی می رسد که سبزۀ نوروز باستانی را هم از چین وارد می کنند، دیگر باید فاتحۀ خیلی چیزها را خواند.
شاد، سلامت و موفق باشید
ارسال یک نظر