دلم می گیرد به اندازۀ یک غروب تلخ
دلم می گیرد به اندازۀ غربت دستان تو
که پلی می شود در امتداد فقر
دلم می گیرد به اندازۀ تمامی دنیا
وقتی دستان کوچک تو
در خیابانهای گستاخ و در پیش چشمان بی شرم دریده
ویران می شوم، ویران به معنای واقعی کلمه
وقتی در زباله های متعفن شهر شب زده
به جستجوی تکّه نانی، میوۀ نیم خورده ای
تا نیمه در زباله ها، گم می شوی
می دانم
بچّه های گرسنه را نمی شود
وقتی بازار فروش کلیّه ها گرم می شود
شک نکنیم
قلبها به تاراج رفته اند
احساسها در زیر آوار غارت و چپاول
مدفون شده اند
و در این بحبوحه
کودکان کار به تاراج رفته اند
دستهای توانمند کارگران
در زباله ها به جستجوی حق و حقوق خود
از میلیاردهای فروش نفت، مشغولند
ساکنان سرزمین عدل و عدالتی
که تو مبلّغ آنی
پاره های تن را به حراج گذارده اند
بر سر بازار کساد انسانیّت
و تو آسوده بخواب
که رنجبران و زحمتکشان بیدارند
***
آنکه اینگونه آسوده می خوابد
در مسند وکالت، بی هیچ مسئولیّتی
شرم را در مسلخ رذالت و وقاحت
سر بریده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر