در چشم محققان چه زیبا و چه زشت*** منزلگه عاشقان چه دوزخ چه بهشت*** پوشیدن بیدلان چه اطلس چه پلاس*** زیر سر عاشقان چه بالین و چه خشت
درباره من
- میم. سروش
- به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۹
عشق به بار می رسد
ماندن تحت حاکمیّیت سیاه حکومت ضدّ هنر آخوندها هرگز در شأن بزرگ بانوی دوست داشتنی ما نبود. حکومتی که آن همه بلا و مصیبت را از بدو تثبیت سلطۀ اهریمنی و قرون وسطایی اش بر سر هنر و هنرمند آورد، چه سازها که بر سر نوازندگان آنها خرد نکرد و چه محدودیّتهایی که بر زندگی روزمرۀ آنان ایجاد ننمود. دیدیم و شنیدیم که با افتخار بزرگ موسیقی ایران زمین استاد بنان چه کردند و در حالیکه به شدّت مریض بود، اجازۀ خروج از کشور جهت درمان بیماری به او ندادند تا آنکه در داخل آن خاک امّا غریبانه تر از غربت جان به جان آفرین تسلیم نمود.
مرضیّه امّا با جسارت مثال زدنی اش درهای بسته را گشود. او که پانزده سال در حاکمییّت آخوندها مُهر سکوت بر لب زده بود و در پاسخ آنها که مجازش داشته بودند فقط برای خانمها کنسرت اجرا کند، با همان جوابی که فقط از مرضیّه و مرضیّه ها می شد انتظار داشت، گفته بود که یا برای زن و مرد با هم می خواند یا هرگز نخواهد خواند.
و سرانجام شانزده سال پیش دل دریایی اش را به امواج سرکش توفانها سپرد و تمامی درهای بسته را گشود و خود را درست به همان جایی رساند که مردمانش خار چشمان خمینی و دشمنان قسم خوردۀ حکومت ضدّ بشری او بودند.
این سروده مربوط است به آنزمان یعنی شانزده سال پیش. زمانی که خبر هجرت شگفت انگیز این بانوی جسور رسید و نه تنها دوستداران صدایش، که دوستداران واقعی آزادی ایران را غرق در شادی و مسرّت کرد.
روح پر فتوحش در تلألو درخشان نغمه های آسمانی شاد و شادتر باد.
ستاره شعله می کشد، مَه به کنار می رسد
خزان کناره می رود، پیک بهار می رسد
باغچه سبز می شود، از نفس فرشتگان
خنده ز راه می رسد، تا که نگار می رسد
باغ بنفشه می دهد، غصّه ز خانه می رمد
نگاه کن ز پنجره، که تک سوار می رسد
مرور کن خاطره را، زباغ سبز خاطرت
خاطره ها طبق طبق، ز کوی یار می رسد
بر آسمان شهر ما، مِهر چه جلوه می کند
عاطفه غنچه می دهد، عشق به بار می رسد
مشام جان تازه شود، شهر پر آوازه شود
رایحه یی زکوی آن، لاله عذار می رسد
خلوت خانه را ببین، باغ ترانه را ببین
زِ هر کرانه یی کنون، صوت سه تار می رسد
نهر به رود می رسد، رود خروش می کند
به سوی دشت تشنگان، چه بیقرار می رسد
مژده ز آسمان رسد، به کوی عاشقان رسد
کوه به کوه کی رسد؟! یار به یار می رسد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر