سلام ندای عزیز. گرچه نزدیک یکسال است که در آرامگاه ابدیّت آرام گرفته ای، امّا هم خدا می داند و هم بنده هایش که طیّ این یکسالی که پَر کشیده ای و رفته ای، پُر جوش و خروشتر از تو و خون پاک تو ندیده ایم.
پارسال همین موقعها بود که در جستجوی خبرهای قیام، صفحات اینترنت را زیر و رو می کردم و ناگهان به تو رسیدم در آن لحظه یی که چونان سرو، سبز و بالا بلند بر زمین فرو افتادی و خون سرخت سنگفرش خیابان را شرمندۀ فرو افتادن چون تو نازنینی کرد.
نمی دانم چه سِرّ و رمز و رازی نهفته بود در آن خون پاک که اینگونه فراگیر شد و امواج سِحرآمیزش زمین و زمان را در نِوَردید و آنگاه در واپسین دم، نگاهت، آن نگاهی که تا قلب انسان نفوذ می کرد و پیام خودش را بی هیچ کلامی امّا به گویاترین وجه ممکن، به سرزمینهای دوردست می رساند.
می دانی و حتما می دانی که طیّ سی سال گذشته چه سروهایی بر زمین افتادند از بیداد تبرهای بیرحم. امّا آنگونه مظلومانه که حتّی شاید نامشان را کسی نداند. فقط خدا می داند که بر سر دخترکانی که چون نوگل سرخ، تازه سر از باغ و بستان زندگی در آورده بودند و گناه و جرمشان نیاز به تنفّس در هوای آزادی بود، در سیاهچالهای نمناک و هزارتوی تاریک، چه آمد. نه کسی شاهد شکنجه های بیرحمانۀ روحی و جسمی شان بود و نه هیچکس به درستی دانست که در کجای این خاک سرخ به خون تپیده، آرمیده اند و از اینروی هیچ امامزاده ای مقدّستر از خاک سرخّ آن دیار، نیست و نخواهد بود.
و ناگاه تو از راه رسیدی آنچنان که گویی رسالت عظیمی از آنهمه خون و رنج و شکنج بر شانه هایت گذارده اند و پیامبری شدی تا ندای یک خلق نجیب و محروم امّا به پاخاسته را به گوش تمامی جهان و جهانیان برسانی و خون تو آنچنان گرم و جوشان در رگهای تاریخ به حرکت در آمد که گویی عصارۀ تمامی خونهای پاک به ناحق ریخته شدۀ جوانان آن مرز وبوم بود. آری، از شریانهای تو خون تمامی شهیدان تاریخ این میهن در طول سالیان سال در یک آن و یک لحظه، پیش چشم جهانیان فوران زد و چشمان باز و بینایت در واپسین دَم حیات، بشارت طلوع خورشید در شبستان تیره و سرد و منجمد خفقان زده داد.
از چشمانت گفتم. راستی خیلی ها تا کنون از تو سروده اند و خوانده اند و ترسیمت کرده اند. امّا سناتور آمریکایی مک کین زیباترین جمله را به نظرم بر زبان آورد وقتی گفت: ندا با چشمان باز مُرد و شرم بر ما که با چشمان بسته زندگی می کنیم.
از قاتلان جنایت پیشه ات بگویم که از آنروز تا امروز خون سرخ تو یک لحظه راحتشان نگذاشته. آنقدر بیچاره ودرمانده شده بودند که تنها راه چاره را در ملّاخور کردن شهادت تو یافته بودند و به همین خاطر هم سعی کردند تو را بعنوان شهید خودشان معرّفی کنند و خانواده ات را هم بعنوان خانواده شهید بپذیرند امّا شیرزنی که تو در دامانش پرورش یافتی، چنان بر دهان یاوه گویشان زد که دُمشان را لای پایشان گذاشتند و گورشان را گم کردند و چه زیبا گفت مادرت که: ندا شهید مردم ایران است.
همین چند روز پیش هم جانی بالفطره پستی که مقام وزارت خارجه شانرا یدک می کشد وقتی قدم به پارلمان اروپا گذاشت، تو آنجا حیّ و حاضر بودی و چنان بر او شوریدی که طرف اگر کمی و فقط کمی غیرت داشت، همانجا و در انظار پارلمانترهای اروپایی از خجالت آب می شد و می رفت زیر زمین امّا نداشت و نرفت.
حالا یکسال است که خونت شده است پرچم مردم کوچه وبازار در ایران و هر جا که سخن از آزادی و رهایی ایران و ایرانی است، تو حضور داری و آنهم چه حضوری! گلوی آخوندهای مفتخور را گرفته ای و رهایشان نمی کنی و می دانم و ایمان دارم که تا این وطن و مردمش را رها نکنند و گورشان را گم نکنند، رهایشان نخواهی کرد و یک دَم آسوده شان نخواهی گذاشت.
می بینی! فقط یکسال است که پیدایت کرده ایم و تو همه جا با ما بوده ای. در اشکها و لبخندهامان. همیشه حیّ و حاضر و زنده تر از خیلی از زنده ها. مردم، این مردم حق شناس و نجیب و دوست داشتنی، حضورت را مثل آفتاب درک کرده و می کنند. اینرا در خیابانها به زیباترین وجه ممکن بارها و بارها فریاد کرده اند.
ندای ما نمرده.......این دولته که مرده.
به امید روز خجسته آزادی ایران و ایرانی و روزی که به زیارتت بیاییم و بر خاک مقدّسی که در آن آرمیده ای به یاد تمامی شهیدان راه آزادی بوسۀ تقدیر و سپاس زنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر