دیشب دوباره باران بر قلب شیشه می زد
آرام و نرم و غمناک مثل همیشه می زد
در نِی سِتان نوایی با باد همسفر شد
نِی ناله از جدایی بر رسم و پیشه می زد
آواز دور دستی گم شد درون فریاد
هیزم شکن تو گویی بر جانِ ریشه می زد
ناگه صدای بال پرواز مرغ وحشی
شاید پلنگ زخمی بر قلبِ بیشه می زد
از دورها صدایی سر شار عشق و حسرت
گویی دوباره فرهاد بر سنگ تیشه می زد
۱ نظر:
dچقدر قشنگ است - بسیار با احساس و نرم و زیبا . موفق باشید
ارسال یک نظر