
من نیازم تو بودی
وقتی که شب با دستای تاریک و سردش
کوچه رو جارو می زد
یخ می زد وقتی تن پنجره ها
هُرم تبدار نفسهای تو بود
که آتیش به جون سرما می کشید
وقتی خورشید زیر ابرا گم می شد
و زمستون مثل طاعون به تن زمین می زد
دستای گرم تو با معجزه ای
قلب خاک خفته رو بیدار می کرد
تو زمستون حتّی
باغ سرمازده رو بهار می کرد
من بهارم تو بودی
وقتی که پائیز می اومد، زرد و غم انگیز می اومد
تو نمی ذاشتی گل سرخ بمیره
دست بیرحم خزون
خاطرات باغ رو از ما بگیره
وقتی بارون می اومد
وقتی بارون می اومد
تو همون باغی بودی، که تنش بهار می شد
واسه سبزِ سبز شدن
بی تاب و بی قرار می شد
نمی دونم چی بودی
انگاری خدا بودی روی زمین
یا رسولی که محبت شده با اسمش قرین
نمی دونم چی باید گفت غیر از این
من نیازم تو بودی
من بهارم تو بودی
من غروب انتظارم تو بودی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر