تظاهرات دیروز بیش از پیش مبیّن این نکته بود که مردم راه خویش را برگزیده اند و در این راستا هیچ خس و خاشاکی مانع و سدّ راه سیل خروشان اعتراضاتشان نخواهد شد. آری وقتی که خلق درد مشترک را همراه با هم فریاد کند، باهم بخندد و با هم در غم شهیدانش بگرید، و با هم به خونخواهی برخیزد، هیچ نیرویی را توان مقابله و ایستادگی نخواهد بود.
سید علی روضه خوان: بی شک اینروزها حال و روز خوشی ندارد. شبها هم که سرش را در هر خمره ای فرو کند، از فریادهای الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور گریزی نخواهد داشت. احتمالا مصرف دود و دَمَش هم باید بالا رفته باشد. آنهمه اقتدار و الدرم بلدرم یکشبه مثل یک لول تریاک دود شد و به هوا رفت. مطمئنا اگر مزدورانی مثل فیروزآبادی و سرتیپ سپاه محمد علی جعفری و سردار رادان و دیگر فرماندهان دزد و غارتگر و سرکوبگر سپاه دلداری اش نمی دادند و به سرکوب تظاهرات دلخوشش نمی کردند، تا حالا یا سکتۀ ناقص کرده بود و یا مثل قیام هجدهم تیرماه دّه سال پیش به گریه وزاری افتاده بود و ضجّۀ غلط کردم و شکر خوردم هایش، از صدا و سیمای تحت اشغال گوش فلک را کر کرده بود.
امّا از بعد از سی خرداد و جنایاتی که بلافاصله بعد از هل من مبارزطلبی اش در نمایش جمعه روز قبل روی داد، دیگر برای سید علی نه راه پیش گذاشته و نه راه پس. آقا در یک کلام به بن بست رسیده اند. روبرو قتلگاه و پشت سر جهنّم. خلاصه بیت رهبری اینروزها از بیت العنکبوت هم سست پایه تر است و توفانی که در راه است و تازه مراحل آغازین خود را طیّ می کند، نه از تاک نشان خواهد گذاشت و نه از تاک نشان. اینرا جناب مقام معظم هم دریافته اند امّا چه کنند که از آنجایی که به خلق اعلام جنگ داده اند و خونش را بر زمین ریخته اند، بازگشت به گذشته به ناممکن تبدیل شده. از قدیم هم گفته اند که خود کرده را تدبیر نیست. و این دقیقا وصف حال و احوال این آخوند دیکتاتور جانی و خمینی صفت است.
رفسنجانی: شاید شما هم با من هم عقیده باشید که مکّارتر و موذیتر و مرموزتر از این شیخک دزد و فاسد، در آن حاکمیّت سراپا فساد و ریا و دغل، وجود ندارد. احمدی نژاد دروغگو اگر در تمامی دوران نکبت بار حکومتش یک حرف راست زده باشد راجع به همین رفسنجانی و خاندان مافیایی اوست. البته احمدی نژاد نگفت که سران دزد و غارتگر سپاه و فرماندهان واقعی اش، اینروزها دارند اهرمهای ثروت را از دست خاندان رفسنجانی در می آورند تا هر چه بیشتر بر تسلّط شوم و غارتگرانۀ خود بیفزایند. یک جنگ قدرت بی محابا که نمونه اش در مناظره تلویزیونی نشان از مشتی به نمونۀ خروار داشت.
رفسنجانی در این روزهای حسّاس ظاهرا سر در لاک فرو برده و به غیر از یکی دو مورد که یکی به نعل و یکی به میخ زد، سکوت پیشه کرده। این آخوند مکّار چندین هفته متوالی از ظاهر شدن بر سر تریبون نمایش جمعه سر باز زد، آنگونه که شایع شد وی از امامت نماز جمعه استعفا داده। امّا واقعیّت این است که این آخوند بساز و بفروش می داند که اگر پشت تریبون نمایش جمعه قرار بگیرد باید اعلام موضع کند. او از اعلام موضع صریح سر باز می زند. نمی خواهد حرکتی کند که باعث و موجب به خطر افتادن مقام و ثروت به یغما برده از جیب ملّت ایران شود. به همین خاطر کژدار و مریز رفتار می کند و روزۀ سکوت می گیرد که مباد با دهان باز کردن نابهنگام که بی شباهت به دهان باز کردن زاغک بی تدبیر نیست، هر آنچه در این سال سی اندوخته به باد رّود.
با این تفاسیر نباید شک کرد که این آخوند دزد و هرزه همینکه متوجّه سنگین شدن یک طرف ترازو به نفع یکی از طرفین دعوا بشود و کار طرف دیگر را تمام شده بپندارد، آنگاه کاسۀ داغتر از آش شده و روزۀ سکوت می شکند و عربدۀ من آنم که رستم بود پهلوان سر می دهد.
موسوی: بندۀ خدا ناگهان خودش را در مخمصه ای گرفتار دید که حتّی در خواب هم نمی دید। حق هم داشت. بیست سال خانه نشسته بود و با آبستره هایش کلنجار می رفت. از هر طرف که نگاهش کنی و با کلّی ارفاق و امتیاز باز هم نمی توانی در قامت یک رهبر تصوّرش کنی حتّی اگر زهرا خانم رهنورد را هم در کنار داشته باشد و دست در دست عکس بیندازد و سخنرانی کند.
خنده دار و مضحک است اگر موجی را که از دل جامعۀ تحت ستم و رنج برآمده به نام او بنویسند। موجی که برخاست حاصل به هم پیوستن سی سالۀ موجهای کوچکتر است. موجی که او هم بناچار نه در رأس و جلوی آن که در پی آن روان است. به زبان ساده، ملّت دنبال بهانه یی می گشت و چه بهانه یی بهتر از اختلافاتی که در جریان رأی گیری نمود پیدا کرد؟! خود میرحسین خان موسوی هم انتظار برخاستن امواج سهمگین و تبدیلشان به یک سونامی دیکتاتور بر باد ده نداشت.
قبلا هم در روزهای آغازین قیام نوشتم که میرحسین دو راه بیشتر پیش رو ندارد। یا سر تعظیم در مقابل بیت رهبری فرود بیاورد و غلط کردم بگوید و یا اینکه جانانه و مردانه به اردوگاه خلق بپیوندد و پیه همه چیز را برتن بمالد. یا زنگی زنگ و یا رومی روم. و بین این دو هر راه دیگری باشد، در واقع منتهی به راه اوّل و سر بر آستان ولایت سائیدن خواهد بود.
همانگونه که انتظار می رفت تا امروز هنوز چهرۀ واقعی یک رهبر سازش ناپذیر را از خود بروز نداده. در مقایسه با دلاورانی که عرصه را بر دشمن ضدّ بشری تنگ کرده اند، او هنوز تا رسیدن به سر صف راه طولانی در پیش رو دارد. یکی به نعل و یکی به میخ زدن پاسخگوی نیازهای یک خلق به جان آمده و تشنۀ آزادی نیست. هر چند که دوست معمّم او شیخ کروبی قدری رادیکالتر از او حدّاقل در گفتار نشان داده امّا اینها برای ملّتی که مرگ به کف خیابانها را به تسخیر در آورده و کتکش را می خورد و خونش را می دهد، رهبرانی شایسته و بایسته نیستند.
خلق قهرمان ایران: باز هم جهانی را انگشت به دهان و مات و مبهوت خود نمود.
می گفتند که بر سر ملّت گَرد مرگ پاشیده اند. می گفتند که معتاد و زمینگیرش کرده اند. می گفتند که دست بیرحم فقر چنان گلویش را فشرده که دهان نمی تواند باز کند و زبانش را یارای ناله نیست چه رسد به فریاد.
می گفتند که اتّحاد و برادری اش را از سی سال پیش و پس از پیروزی انقلاب دفن کرده اند. می گفتند که جوّ ترس و وحشت ناشی از حلق آویزهای خیابانی و نمایشات رعب و وحشت شلّاق در معابر و خیابانها رّمّقش را گرفته است.
می گفتند نیروهای سرکوبگر چنان بر جان و مال و ناموسش چیره و مستولی شده که حتّی بر دَم و بازدَم حیاتی اش هم حکم می رانند و فرمانروایی می کنند. می گفتند.........
امّا ناگهان با غرّشی عظیم که نه تنها ایران بلکه جهانی را به لرزه انداخت، قد علم کرد، ایستاد و با استفاده از موقعیّت تاریخی که نصیبش شده بود، چنان بر گوش استبداد مذهبی سیلی زد که صدای سیلی اش را همگان بوضوح در اقصی نقاط عالم شنیدند।
آنچنان پرچم دار و طلایه دار نهضت خود شد که تمامی رهبران کوچک و بزرگ، سر تعظیم در مقابلش فرود آوردند و پشت سرش به حرکت در آمدند। آیا این ملّت نمونۀ بارز و شایستۀ ققنوس افسانه یی نیست که اینبار به حقیقت از میان آتش و دود و خاکستر خویش برخاسته، تولّدی دوباره یافته و منادی آزادی و رهایی گشته است؟!
آیا نباید در مقابل عزم ورزم خودجوش و به غایت درونی اش سر تعظیم فرود آورد و لب به تحسینش گشود؟! این کاری است که رهبران بزرگترین کشورهای جهان همراه با اندیشمندان و بشر دوستان پنج قاره جهان با دیدن تصاویر اعجاب آور و دلاوری و شجاعت جوانان ایران زمین اعمّ از زن و مرد کرده اند.
زنان و دختران جوان به شهادت تصویرها، کاری کرده اند کارستان। کافی ست که به خاطر بیاوریم در همین عربستان زنان از حقّ رانندگی محرومند! حالا رانندگی زنان چه منافاتی با اسلام دارد را مفتی یان شکمباره سرزمین وحی باید رفع و رجوع کنند. در دیگر کشورهای منطقه نیز وضعیّت زنان چندان فرقی با زنان نگون بخت حرمسراهای شیوخ هوسباز شبه جزیره ندارد.
در چنین منطقه ای و مهمتر از آن در سرزمینی که مهار آن به دست مشتی جنایت پیشۀ متظاهر به مذهب است و به قول زنده یاد شاملو دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم، زن ایرانی بر می خیزد مشعل فروزان آزادی در دست می گیرد و خود خورشیدی می شود فرا راه مردان به پا خاسته، تا آخوندهای نمک به حرامِ حرام لقمه باور کنند که زن ایرانی موجود دست دوّم نیست و زمان رزم بسا سلحشورتر و بی باکتر از مردان به میدان قدم می گذارد تا نکبت فقه و حدیث حکم آشپزخانه و کارخانۀ تولید بچّه را به ریش ولیّ فقیه و عاملان و آمران نهی از منکرش تف کند.
ملّت ایران برخاسته است। از این به بعد با بهانه و بی بهانه به خیابان خواهد آمد. توفانهای سهمگین خشم در راهند. گلستان اتّحاد و برابری دوباره گل داده است. آنهم گلهای سرخ بی بدیلی که فقط و فقط از دل خاک آن وطن می رویند و سر بر می آوردند و بس.
از این پس ولیّ فقیه ارتجاع شاهد شورش در شورش خواهد بود. خیابانها زیر گامهای یک ملّت برخاسته برای آزادی و رهایی خواهند لرزید و تندر شبانگاهی الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور، حتّی برای یک شب قطع نخواهد شد. مرگ ارتجاع سیاه و خونریز و دفن آن نزدیک است.
ایمان بیاوریم که تاریخ میهنمان دوباره ورق خورده است. ایمان بیاوریم که بذرهای مشروطه و جنگل و مصدّق کبیر و حنیف به بار نشسته و در بهاری محتوم که در راه است نوگل آزادی به ارمغان خواهد آورد.
سلام بر آنروز مبارک و فرخنده و خجسته که دور نیست و چشم انداز آن چونان سحر و سپیدۀ پاک که از پشت شام تیره در آیند روشن و آشکار است.
19 تیر ماه سال 1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر