نوروز و بهار همره هم آمده اند
در مملکتِ ظلم و ستم آمده اند
تا خنده دوباره بنشانند به لب
انگار برای دفنِ غم آمده اند
*******************
در دشت و دَمَن غلغله بر پا شده است
چوپان به نوایِ نِی به صحرا شده است
می گفت به گُل بلبل عاشق در باغ
گم کردۀ ما دوباره پیدا شده است
*******************
بر کالبد زمین، چو جان آمده است
گویی که مسیحای زمان آمده است
برخیز و غبار از رخ آیینه بروب
نوروزِ کهن، پیرِ جوان آمده است
*******************
نوروز دوباره از سفر آمده است
در تیرۀ شب، ماه و قمر آمده است
با همدم و همنشین خود، فصلِ بهار
همراه گُل و لاله، سحر آمده است
********************
از آنچه به عالم است، از دیر و کنشت
فارغ ز بساط شیخ و شرحش ز بهشت
من بندۀ آن کَسم که تاریخِ مرا
از روز اَزَل به نام نوروز نوشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر