دیدن عکس این پسرک معصوم و افزایش روزافزون اعدامها در ایران، شد حاصلش این شعر
بگذارید ببینمش
برای آخرین بار
کاش می شد فقط یکبار، یکبار دیگر
در آغوشش می کشیدم و گرمای وجودش را
احساس می کردم
کاش روزی که کارخانه را بستند و او بیکار شد
درس را کنار گذاشته بودم
و مثل اصغر و غلام و یحیی
آدامس و شکلات می فروختم
کاش صاحبخانه قدری با ما مهربانتر بود
کاش خواهرم کمتر بهانه روپوش نو
برای سال جدید گرفته بود
کاش من هرگز نگفته بودم که کفشم سوراخ است
و پاهایم حتی سر کلاس
از سرما، یخ می زنند
کاش مادر، یک ماه گوشت نخوردن ما را
به نجوا و گاه با صدای بلند
به رویش نمی آورد
گرچه دستان همیشه پینه بسته اش
خالی بود
اما، سرشار بود از محبت و عشق
و غیرت و بزرگواری اش برای پُر کردن سُفرۀ ما
برای مهیٌا کردن اجارۀ خانه
برای تهیۀ جهیزیه زهرا
و برای خریدن لوازم مدرسه من و سارا
عاقبت کارش را به اینجا کشانید
بگذارید یکبار دیگر ببینمش
پیش از آنکه
با آهنگ شوم مرگ به رقص در آید


هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر